اشکوههلغتنامه دهخدااشکوهه . [ اُ هََ / هَِ ] (اِ) فواق بعربی . (شعوری ج 1 ص 148). آروغ و فواق و آنرا اشکهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رج__وع به اشکهه شود. || آه . (آنندراج ).
اشکوهلغتنامه دهخدااشکوه . [ اُ / اِ ] (اِ) شأن و شوکت و شکوه و عظمت . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) . عظمت و حشمت و آن را شکوه خوانند. مولوی معنوی فرماید : صدق موسی بر عصا و کوه زدبلکه بر دریای پراشکوه زد.
اشکوهفرهنگ فارسی عمید۱. شکوه؛ جاه و جلال؛ شٲن و شوکت.۲. مهابت؛ هیبت: ◻︎ صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی: ۷۸۶).
گاشکوئیهلغتنامه دهخداگاشکوئیه . [ ئی ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان ، در 28 هزارگزی شمال زرند و دو هزارگزی راه مالرو راور به زرند. دارای 4 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ج <span class="hl" di
کانی اشکوهلغتنامه دهخداکانی اشکوه . [ اُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منکور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 55هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 46هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد سردشت . ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل سالم و دارای <span
عیشکاهلغتنامه دهخداعیشکاه . [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیش کاهنده . کم کننده ٔ عیش : من و عشق تو شاخ و برگ یک لختیم در معنی بلی خویشی بود با غم فزایان عیشکاهان را.طالب آملی (از آنندراج ).
اشکههلغتنامه دهخدااشکهه . [ اَ / اُ ک ُ هََ / هَِ ] (اِ) فواق . (تفلیسی ). هُکّه . اشکوهه . و رجوع به اشکوهه شود.