اصطناعلغتنامه دهخدااصطناع . [ اِ طِ ] (ع مص ) دعوت صنعت ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دعوت مصنعه ساختن . (آنندراج ). اصطناع مرد؛ اتخاذ مصنعه یعنی دعوت . (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد). || اصطناع فلان ؛ اتخاذ کردن وی طعامی را تا آنرا در راه خدا ببخشد. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
اصطناعفرهنگ فارسی معین(اِ طِ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیکویی کردن ، پروردن . 2 - برگزیدن . 3 - مقرب ساختن .
آپستنگاهلغتنامه دهخداآپستنگاه . [ پ َ ت َ ] (اِ مرکب ) در فرهنگ اسدی (خطی ) کلمه ای بدین صورت هست بمعنی آبشتنگاه و شعر قریعالدهر را در اینجا نیز شاهد آورده است .
استناءةلغتنامه دهخدااستناءة. [ اِ ت ِ ءَ ] (ع مص ) فرورفتن ستاره ای بمغرب و برآمدن رقیب آن بمشرق . استنآء. || عطا خواستن . (منتهی الارب ).
اصطناع کردنلغتنامه دهخدااصطناع کردن . [ اِ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برگزیدن . گزیدن . انتخاب کردن . اختیار کردن : و در آن باید کوشید که اراده ٔمردان را اصطناع کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237).
اصطناع کردنلغتنامه دهخدااصطناع کردن . [ اِ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برگزیدن . گزیدن . انتخاب کردن . اختیار کردن : و در آن باید کوشید که اراده ٔمردان را اصطناع کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237).
وندرلغتنامه دهخداوندر.[ وَ دَ ] (حرف ربط + حرف اضافه ) (از: و + اندر) و در. و اندر. (فرهنگ فارسی معین ) وَاندر : تدبیرصد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی وندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری .مولوی (دیوان کبیر ج 1<
عوارفلغتنامه دهخداعوارف . [ ع َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عارفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عارفة شود. || شناسندگان . || صابران . || احسان و نیکویی کنندگان . || خوشبوها. || مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و م
درختک دانالغتنامه دهخدادرختک دانا.[ دِ رَ ت َ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام درختی است که به هر جانب که آفتاب بگردد برگهای آن رو بجانب آفتاب کنند. و بعضی گویند درخت وقواق همانست . (برهان ) (از آنندراج ). درختی است در جزیره ٔ اندلس ، گویند هرکه برگ آن زیر سر نهاده خواب کند آنچه فراموش شده باشدش ی
اضطلاعلغتنامه دهخدااضطلاع . [ اِ طِ ] (ع مص ) قوی شدن در کاری . (آنندراج ).قوی گشتن در کاری . (زوزنی ). اطلاع . (زوزنی ). نیرومندشدن کسی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). قوی وتوانا بودن بر کار. نیرومندی و توانایی در کار. رجوع به مضطلع شود: آن مهم که چون جذر اصم ّ در شکال اشکال بمانده به کیا
اسالیبلغتنامه دهخدااسالیب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسلوب . شیوه ها. راهها. طرق . فنها. گونه ها. طرزها. وضعها. انواع . اقسام : و انواع کرامات وصلات و اسالیب مبرّات که نطاق تقریر از شرح آن تضایق گیرد. (جهانگشای جوینی ). و به نیابت آن ممالک عزالدین حسین خرجل را به انواع اصطناع و
اصطناع کردنلغتنامه دهخدااصطناع کردن . [ اِ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برگزیدن . گزیدن . انتخاب کردن . اختیار کردن : و در آن باید کوشید که اراده ٔمردان را اصطناع کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237).