اطوارلغتنامه دهخدااطوار. [اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طور. (ناظم الاطباء) (ترجمان ترتیب عادل ص 67). ج ِ طور، یک بار. قال اﷲ تعالی «خلقکم اطواراً» قال الاخفش : ای طوراً نطفة و طوراً علقة و طوراً مضغة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ِ طور، بمعنی تارة، ی
اطوارفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ طور. 1 - حال ، وضع . 2 - در فارسی ، حرکات و رفتار بی مزه .
اتوارلغتنامه دهخدااتوار. [ اَت ْ ] (ع اِ) ج ِ تَور، بمعنی میانجی میان قوم ، ظرفی که بدان آب خورند و دست و روی شویند، طبق شمع. (منتهی الارب ).
اثوارلغتنامه دهخدااثوار. [ اَث ْ ] (اِخ ) ریگی است در جانب سندالابارق که در قسمت سفلی وتِدات است و حازمی گفته که آن ریگزاری است در بلاد عبداﷲبن غطفان . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
اثوارلغتنامه دهخدااثوار. [ اَث ْ ](ع اِ) ج ِ ثور. گاوان نر. || لخت های بزرگ از پینو . (منتهی الارب ).
حسن اطوارلغتنامه دهخداحسن اطوار. [ ح ُ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری . رجوع به ترکیبات حسن شود.
خوش اطوارلغتنامه دهخداخوش اطوار. [ خوَش ْ / خُش ْ اَطْ ] (ص مرکب ) خوش حرکات . خوش ادا. با بهترین حرکات . آنکه اطوار و رفتارش زیباست .
اطوارینلغتنامه دهخدااطوارین . [ اَطْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در دریای محیط که اجنه در آن ساکنند. ابوالمعانی : ندارد هیچ الفت با کسی آن بدسرشت امارود با جنیان ساکن شود در کوه اطوارین .(از لسان العجم شعوری ج 1</span
حسن اطوارلغتنامه دهخداحسن اطوار. [ ح ُ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری . رجوع به ترکیبات حسن شود.
خوش اطوارلغتنامه دهخداخوش اطوار. [ خوَش ْ / خُش ْ اَطْ ] (ص مرکب ) خوش حرکات . خوش ادا. با بهترین حرکات . آنکه اطوار و رفتارش زیباست .
عور و اطوارلغتنامه دهخداعور و اطوار. [ رُ اَطْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اور و اطوار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اور و اطوار شود.
اطفارلغتنامه دهخدااطفار. [ اَ ] (از ع ، اِ) در تداول عامه ، بجای اطوار. رجوع به اطوار شود.- اطفار آمدن ؛ اطوار آمدن . رجوع به اطوار شود.
اطوارینلغتنامه دهخدااطوارین . [ اَطْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در دریای محیط که اجنه در آن ساکنند. ابوالمعانی : ندارد هیچ الفت با کسی آن بدسرشت امارود با جنیان ساکن شود در کوه اطوارین .(از لسان العجم شعوری ج 1</span
حسن اطوارلغتنامه دهخداحسن اطوار. [ ح ُ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری . رجوع به ترکیبات حسن شود.
خوش اطوارلغتنامه دهخداخوش اطوار. [ خوَش ْ / خُش ْ اَطْ ] (ص مرکب ) خوش حرکات . خوش ادا. با بهترین حرکات . آنکه اطوار و رفتارش زیباست .
عور و اطوارلغتنامه دهخداعور و اطوار. [ رُ اَطْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اور و اطوار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به اور و اطوار شود.