اعرافلغتنامه دهخدااعراف . [ اَ ] (اِخ ) مواضع است . (منتهی الارب ). یاقوت آرد: در اصل بلندیها از ریگزارها باشد و یکی ِ آن عرفه است . ابوزیادگوید: در بلاد عرب ، بلدهای بسیاری بدین نام موسومند که از آن جمله است : اعراف لُبنی و اعراف غَمْرة. این اسامی در ابیات زیر از طفیل بن عوف غنوی آمده است :<b
اعرافلغتنامه دهخدااعراف . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از خرمابنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی است از درختان خرما. (آنندراج ). بصیغه ٔ جمع، قسمی از درخت خرماست . (از اقرب الموارد). نوعی از خرما. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || باره هایی میان بهشت و دوزخ . (از اقرب الموارد) (دستوراللغة). باره ای
اعرافلغتنامه دهخدااعراف . [ اِ ] (ع مص ) دراز شدن عرف یعنی یال . (آنندراج ). دراز گردیدن فش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دراز شدن پش اسب . (مصادر زوزنی ).
احرافلغتنامه دهخدااحراف . [ اِ ] (ع مص ) خداوند مال افزوده و باصلاح آمده گردیدن . (منتهی الارب ). نیکومال شدن . افزایش کردن مال . || احراف ناقه ؛ لاغر کردن . لاغر گردانیدن . (منتهی الارب ). اشتر نزار کردن . (تاج المصادر). || ورزه کردن . کسب کردن . (منتهی الارب ). ورزیدن . || پاداش نیکی یا بدی
اهرافلغتنامه دهخدااهراف . [ اِ ] (ع مص ) خداوند مال بالیده شدن . || زود رسانیدن خرمابن برِ خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زود رسیده شدن میوه ٔ خرما.(از اقرب الموارد). || غلوّ کردن در مدح . || افزون شدن مال . (تاج المصادر بیهقی ).
أَعراففرهنگ واژگان قرآنقسمتهاي بالاي حجاب و تلهاي شني و عرف به معني يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاي هر چيزي است . معلوم ميشود که اين کلمه به هر معنا که استعمال شود ، معناي علو و بلندي در آن هست . اهل اعراف مشرف بر جميع مردم از بهشتيان و دوزخيانند ، معلوم ميشود که منظور از اعراف قسمتهاي بالاي حجابي است که حائل بين دوزخ و
اصحاب اعرافلغتنامه دهخدااصحاب اعراف . [ اَ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و نادی اصحاب الاعراف (قرآن 48/7)؛ و آواز دادند یاران اعراف . بگفته ٔ برخی از مفسران گروهی باشندکه سیّآت و حسنات ایشان یکسان باشد، سیّآتشان قاصر باشد از دوزخ و حسناتشان بحد وصول بهشت نبود. خ
اصحاب اعرافلغتنامه دهخدااصحاب اعراف . [ اَ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و نادی اصحاب الاعراف (قرآن 48/7)؛ و آواز دادند یاران اعراف . بگفته ٔ برخی از مفسران گروهی باشندکه سیّآت و حسنات ایشان یکسان باشد، سیّآتشان قاصر باشد از دوزخ و حسناتشان بحد وصول بهشت نبود. خ
لبنیلغتنامه دهخدالبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) رودباری است بسیار نخل و بلاد بنی کلاب را جز بدان جا نخلستانی نباشد و پیرامون آن پشته های بسیار است و گرد آن نقاطی است موسوم به اعراف و از آنجمله است اعراف لبنی .
أَعراففرهنگ واژگان قرآنقسمتهاي بالاي حجاب و تلهاي شني و عرف به معني يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاي هر چيزي است . معلوم ميشود که اين کلمه به هر معنا که استعمال شود ، معناي علو و بلندي در آن هست . اهل اعراف مشرف بر جميع مردم از بهشتيان و دوزخيانند ، معلوم ميشود که منظور از اعراف قسمتهاي بالاي حجابي است که حائل بين دوزخ و
غمرةلغتنامه دهخداغمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) کوهی است . شمردل بن شریک گوید : سقی جدثاً اعراف غمرة دونه ببیشة دیمات الربیع هو اطله ومابی حب الارض الا جوارهاصداها و قول ظن انی قائله .و ذوالرمة گوید : تقضین من اعراف لین و غمرة<b
اصحاب اعرافلغتنامه دهخدااصحاب اعراف . [ اَ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و نادی اصحاب الاعراف (قرآن 48/7)؛ و آواز دادند یاران اعراف . بگفته ٔ برخی از مفسران گروهی باشندکه سیّآت و حسنات ایشان یکسان باشد، سیّآتشان قاصر باشد از دوزخ و حسناتشان بحد وصول بهشت نبود. خ