اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) محمدبن عمربن محمدبن علی شیرازی سرخسی مکنی به ابوالفتح ، به این نام شهرت دارد. وی بدست طایفه ٔ غزدر رجب سال 540 هَ . ق . صبراً (یعنی زندانی شدن و سنگ باران کردن تا بمیرد) کشته شد. (از لباب الانساب ).
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، عور، عوران ، عیران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بینائی یک چشم از دست داده باشد. مؤنث : عوراء. ج ، عور
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن عبداﷲ مستملی همدانی مکنی به ابواسحاق ، به این نام شهرت دارد. وی بسال 355 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
اعورلغتنامه دهخدااعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) ابوالاعور سلمی . از سرداران معاویه در جنگ صفین و جنگ قسطنطنیه بود. رجوع به تاریخ اسلام فیاض ص 135 و 142 و عقدالفرید ج 4 ص <span class="hl" dir="ltr"
دفتر خدمات مادرagency of record, AORواژههای مصوب فرهنگستاندفتر خدماتی بزرگی که با بهرهگیری از دفاتر کوچکتر مسئول اجرای برنامههای روابطعمومی یا تبلیغات یک سازمان بزرگ است
منطقۀ مسئولیتArea of responsibility, AoRواژههای مصوب فرهنگستانمنطقهای که در آن سرفرمانده جنگ اختیارات لازم برای طراحی و اجرای عملیات جنگی را بر عهده دارد
چاهچورلغتنامه دهخداچاهچور. (اِ مرکب ) دولاغ و چاقشوری که زنان هنگام بیرون رفتن از خانه می پوشند. (ناظم الاطباء). چاقچور.
اعوریلغتنامه دهخدااعوری . [ اَع ْ وَ ی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است بمعاء اعور که از روده های دقاق است .
اعورارلغتنامه دهخدااعورار. [ اِع ْ وِ ] (ع مص ) یک چشم شدن . (منتهی الارب ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). نابینا شدن یک چشم . (از اقرب الموارد). اعویرار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعویرار شود.
اعور تغلبیلغتنامه دهخدااعور تغلبی . [ اَع ْ وَ رِ ت َ ل َ ] (اِخ ) اعوربن بنان . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 227 شود.
اعور شنیلغتنامه دهخدااعور شنی . [ اَع ْ وَ رِ ش َن ْ نی ] (اِخ ) وی از قبیله ٔ شن بود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 151 و 439 شود.
ممرغةلغتنامه دهخداممرغة. [ م ِ رَ غ َ ] (ع اِ) روده ٔ شبیه به کیسه که آن را اعور خوانند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعور. معی اعور. (نشؤاللغة ص 92). معی اعور، برای اینکه تیر می اندازند باآن و اعور گویند از آنکه مانند کیسه ای است که سوراخ ندا
عیرانلغتنامه دهخداعیران . (ع ص ، اِ) ج ِ أعور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به اعور شود.
اعاورلغتنامه دهخدااعاور. [ اَ وِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اعور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به اعور شود.
روده ٔ کورلغتنامه دهخداروده ٔ کور. [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) معاء اعور .(لغات فرهنگستان ). رجوع به روده و معاء اعور شود.
اعوریلغتنامه دهخدااعوری . [ اَع ْ وَ ی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است بمعاء اعور که از روده های دقاق است .
اعور تغلبیلغتنامه دهخدااعور تغلبی . [ اَع ْ وَ رِ ت َ ل َ ] (اِخ ) اعوربن بنان . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 227 شود.
اعور شنیلغتنامه دهخدااعور شنی . [ اَع ْ وَ رِ ش َن ْ نی ] (اِخ ) وی از قبیله ٔ شن بود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 151 و 439 شود.
اعور عنبریلغتنامه دهخدااعور عنبری . [ اَع ْ وَ رِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) اعوربن بشامة. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 435 شود.
اعورارلغتنامه دهخدااعورار. [ اِع ْ وِ ] (ع مص ) یک چشم شدن . (منتهی الارب ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). نابینا شدن یک چشم . (از اقرب الموارد). اعویرار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعویرار شود.
زاذان فروخ اعورلغتنامه دهخدازاذان فروخ اعور. [ ف َرْ رو خ ِ اَ وَ ] (اِخ ) یکی از مترجمین ایرانی است که در خدمت امویه بوده و کتابت دیوان را در عهد زیاد، عبداﷲبن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفی بر عهده داشته است . یکی از فرزندان وی بنام بهرام بن مردانشاه بن زادان کاتب سلیمان [ حاکم اهواز از طرف مروان ] بوده است
ساعورلغتنامه دهخداساعور.(ع اِ) تنور. || تنور زیر زمین . (مهذب الاسماء) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء). || آتش . (شرح قاموس ). || مقدم نصاری در شناخت طب . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء). || هر رئیس اطبای بیمارستان را ساعور می
دیرالاعورلغتنامه دهخدادیرالاعور. [ دَ رُل ْ اَع ْ وَ ] (اِخ ) نام دیری در خارج کوفه و آن را مردی بنام اعور از بنی حذافةبن زهربن ایاد ساخته است . (از معجم البلدان ). || محلی است در عراق شرق نجف و جنوب کربلا. رستم سردار ساسانی در پیشروی از تیسفون به قادسیه در آنجا اردو زد. سلیمان بن صرد نیز پس از عز
هارون الاعورلغتنامه دهخداهارون الاعور. [ نُل ْ اَع ْ وَ ] (اِخ ) مکنی به ابوعبداﷲ. تابعی و قاری است . وی از شیوخ و اساتید اصمعی بوده و اصمعی از وی روایت کرده است . (عیون الاخبار ج 1 ص 322) (الموشح ص 171</sp