اعیالغتنامه دهخدااعیا. [ اَ ] (ع ن تف ) درمانده تر. (از المزهر ص 298).- امثال : اعیامن باقل و هو رجل من ایاد و قیل من ربیعه ...(المزهر ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr"
اعیافرهنگ فارسی عمید۱. مانده کردن؛ خسته کردن؛ درمانده کردن کسی را در کار.۲. دشوار شدن کار بر کسی.۳. مانده شدن.
احاحلغتنامه دهخدااحاح . [ اُ ] (ع اِ) احیح . احیحة. تشنگی . || خشم . (منتهی الارب ). || درد دل که از اندوه پیدا شود. غصه و اندوه . || ناله . (منتهی الارب ).
اعیاءلغتنامه دهخدااعیاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَیی ّ، بمعنی درمانده در کار و سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ عَیایاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اعیانلغتنامه دهخدااعیان . [ اِ ] (ع مص ) بچشمه رسیدن درکندن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). سوراخ کردن چشمه ٔ آب را، و نقب زدن در قنات . (ناظم الاطباء). حفر کردن تا بچشمه رسیدن : حفرت حتی اعینت ؛ ای بلغت العیون . مااعینه ؛ ای ما اشد اصابته بالعین . (از اقرب الموارد).
اعیاصلغتنامه دهخدااعیاص . [اَ ] (اِخ ) از قریش ، پسران امیةبن عبدشمس اکبر. غیرعنابس چهار کس اند: عاص و ابوالعاص و عیص و ابوالعیص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعیاص از قریش پسران امیةبن عبدشمس . (آنندراج ). اعیاص از قریش ، فرزندان امیةبن عبدشمس اکبر، و آنها: عاص و ابوالعاص و عیس بن ابوالعیص
اعیاءلغتنامه دهخدااعیاء. [ اِ ] (ع مص ) مانده کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). مانده کردن . درمانیدن . (مجمل ). مانده کردن ازبسیار رفتن یا حرکت . (از منتخب از غیاث اللغات ). مانده گردانیدن سیر، شتر را. (منتهی الارب ). بتعب و رنج انداختن حرکت ، شتر را (لازم و متعد
اعیائیلغتنامه دهخدااعیائی . [ اِ ] (ص نسبی ) یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. (یادداشت بخط مؤلف ). شیخ الرئیس در قانون در باب «اوجاع التی لها اسماء» گوید: سبب درد اعیایی یاتعب است که آن درد را اعیاء تعبی گویند، یا خلط ممدودست و دردی را که از آن حادث شود، اعیاء تمددی نامند و یا سبب
اعایةلغتنامه دهخدااعایة. [ اِ ی َ ] (ع مص ) مانده شدن . (از منتهی الارب ). اعایه ٔ ماشی ؛ دچار تعب و ماندگی شدن و آن بجز عجز است . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اعایه ٔ سیر، شتر را؛ مانده کردن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).- اعایه ٔ درد
طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طَ ] (ع مص ) مانده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). طلاحة. مانده گردیدن شتر و منه حدیث اسلام عمر: فمابرح یقاتلهم حتی طلح ؛ ای اعیا. (منتهی الارب ). مانده کردن ستور و مانده شدن وی . (تاج المصادر). طلح زید بعیره ؛ مانده گردانید شتر را (لازم است و متعدی ). (منتهی الارب ). |
هبیدلغتنامه دهخداهبید. [ هََ ] (ع اِ) هبد. حنظل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (لسان العرب ): صحبة العبید امر من طعم الهبید. (اقرب الموارد).خذی حجریک فادقی هبیداکلا کلبیک اعیا ان یصیدا. (از لسان العرب ).|| دانه ٔ حنظل . (م
مدخدخلغتنامه دهخدامدخدخ . [ م ُ دَ دِ ] (ع ص ) خوارگردانده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غالب شده وپایمال کننده و شکننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دخدخة . || بازدارنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء): دخدخ عنی الدخان ؛ کفه عنی . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آنکه گام نزدیک نهد در رفتار
نجدلغتنامه دهخدانجد. [ ن َ ج َ ] (ع مص ) رنج دیدن .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) || مانده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعیا. (اقرب الموارد). || اندوهناک گردیدن . (آنندراج ). || خوی کردن از ماندگی و رنج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || کند
اعیاءلغتنامه دهخدااعیاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَیی ّ، بمعنی درمانده در کار و سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ عَیایاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اعیانلغتنامه دهخدااعیان . [ اِ ] (ع مص ) بچشمه رسیدن درکندن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). سوراخ کردن چشمه ٔ آب را، و نقب زدن در قنات . (ناظم الاطباء). حفر کردن تا بچشمه رسیدن : حفرت حتی اعینت ؛ ای بلغت العیون . مااعینه ؛ ای ما اشد اصابته بالعین . (از اقرب الموارد).
اعیاصلغتنامه دهخدااعیاص . [اَ ] (اِخ ) از قریش ، پسران امیةبن عبدشمس اکبر. غیرعنابس چهار کس اند: عاص و ابوالعاص و عیص و ابوالعیص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعیاص از قریش پسران امیةبن عبدشمس . (آنندراج ). اعیاص از قریش ، فرزندان امیةبن عبدشمس اکبر، و آنها: عاص و ابوالعاص و عیس بن ابوالعیص
اعیاءلغتنامه دهخدااعیاء. [ اِ ] (ع مص ) مانده کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). مانده کردن . درمانیدن . (مجمل ). مانده کردن ازبسیار رفتن یا حرکت . (از منتخب از غیاث اللغات ). مانده گردانیدن سیر، شتر را. (منتهی الارب ). بتعب و رنج انداختن حرکت ، شتر را (لازم و متعد
اعیائیلغتنامه دهخدااعیائی . [ اِ ] (ص نسبی ) یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. (یادداشت بخط مؤلف ). شیخ الرئیس در قانون در باب «اوجاع التی لها اسماء» گوید: سبب درد اعیایی یاتعب است که آن درد را اعیاء تعبی گویند، یا خلط ممدودست و دردی را که از آن حادث شود، اعیاء تمددی نامند و یا سبب