اغبرلغتنامه دهخدااغبر. [ اَ ب َ ] (ع ص ، اِ) گردآلوده . (آنندراج ). آنچه برنگ خاکی باشد. و مؤنث : غَبراء. ج ، غُبر. (از اقرب الموارد). || گرگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سال قحط. (آنندراج ): عام اغبر؛ سال قحط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رونده . گذر
اغبرفرهنگ فارسی عمید۱. گردآلود.۲. خاکیرنگ؛ تیرهرنگ.۳. گرگ (به جهت رنگ تیرۀ آن).۴. رونده؛ گذرنده؛ آنچه درگذرنده باشد.
حجر اغبرلغتنامه دهخداحجر اغبر. [ ح َ ج َ رِ اَ ب َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی سنگ . (نزهةالقلوب ).
اغبارلغتنامه دهخدااغبار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غُبر، باقی شیر در پستان و بقیه ٔ هر چیزی .(آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بقیه ٔ هر چیزی و باقی مانده ٔ شیر در پستان . (از اقرب الموارد).
اغبارلغتنامه دهخدااغبار. [ اِ ] (ع مص ) کوشش نمودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء): اغبر فی طلبه ؛ کوشش نمود. (منتهی الارب ). کوشش کردن در طلب چیزی . (از اقرب الموارد). || تیره رنگ گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کبودرنگ گردیدن : اغبر الشی ٔ؛ صار اغبر. (از اقرب الموارد). || گرد بر
اغبرارلغتنامه دهخدااغبرار. [ اِ ] (ع مص ) نیک غبارناک شدن روز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سخت گردآلوده شدن روز. (از اقرب الموارد). || تیره رنگ شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیره رنگ شدن و گردآلود شدن . (آنندراج ). تیره رنگ گردیدن . (از اقرب الموارد).
اغبرارفرهنگ فارسی معین(اِ بِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خاک آلود شدن ، گردآلود شدن . 2 - تیره رنگ شدن ، خاک رنگ گشتن .
حجر اغبرلغتنامه دهخداحجر اغبر. [ ح َ ج َ رِ اَ ب َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی سنگ . (نزهةالقلوب ).
اغبرارلغتنامه دهخدااغبرار. [ اِ ] (ع مص ) نیک غبارناک شدن روز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سخت گردآلوده شدن روز. (از اقرب الموارد). || تیره رنگ شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیره رنگ شدن و گردآلود شدن . (آنندراج ). تیره رنگ گردیدن . (از اقرب الموارد).
اغبرارفرهنگ فارسی معین(اِ بِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - خاک آلود شدن ، گردآلود شدن . 2 - تیره رنگ شدن ، خاک رنگ گشتن .
حجر اغبرلغتنامه دهخداحجر اغبر. [ ح َ ج َ رِ اَ ب َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی سنگ . (نزهةالقلوب ).