اغترافلغتنامه دهخدااغتراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آب به مشت برگرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با دست آب برگرفتن . غَرف . (از اقرب الموارد). از کف آب خوردن و آب به مشت برگرفتن . (آنندراج ).
مغترفلغتنامه دهخدامغترف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع اِ) جایی که از آنجا آب به مشت بردارند. جایی که از آن آب برگیرند : هست اغتراف خلق ز بحر سخای اودیر است گفته اند که البحر مغترف .(سندبادنامه ص 133).
ﭐغْتَرَفَفرهنگ واژگان قرآنبرداشت - گرفت و بلند کرد(کلمه اغتراف و کلمه غرف به معناي آن است که چيزي را بلند کني و بگيري ، مثلا ميگويند : فلان غرف الماء و يا ميگويند : فلان اغترف الماء ، يعني فلاني آب را بلند کرد تا بنوشد . و اغتراف يک غرفه از آب کنايه از يک مشت آب برداشتن است ود رعبارت "مَنِ ﭐغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ " دلال
غُرْفَةًفرهنگ واژگان قرآنيک بار بلند کردن (کلمه اغتراف و کلمه غرف به معناي آن است که چيزي را بلند کني و بگيري ، مثلا ميگويند : فلان غرف الماء و يا ميگويند : فلان اغترف الماء ، يعني فلاني آب را بلند کرد تا بنوشد . و اغتراف يک غرفه از آب کنايه از يک مشت آب برداشتن است ود رعبارت "مَنِ ﭐغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ " دلالت ميکند
نواللغتنامه دهخدانوال . [ ن َ ] (ع اِ) عطا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ). بخشش . (غیاث اللغات ). دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : زایر ز بس نوال کز او یابد و صلت گوید مگر چو من نرسید اندر این دیار. فرخی .ستوده ا
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) نیشابوری . عوفی در لباب الالباب وی را به سه لقب صدر اجل و صدر الملة و الدین و ملک السادات ستوده و گوید: صدرالدین از معارف سادات و صدور کبار و فضلای روزگار و صاحب دیوان استیفای نیشابور بود و در فضل بغایتی که جملگی افاضل خراسان بتقدم او اعتراف