افتراسلغتنامه دهخداافتراس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). «و قیل لایقال الافتراس الا فی الاسد
افترازلغتنامه دهخداافتراز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بس و قطع کردن حکم جز اهل خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بس و قطع کردن حکم جز برای اهل خود. (ناظم الاطباء). قطع کردن حکم جز خاندان خود را. (از اقرب الموارد). یقال : «افترز امره دون اهل بیته ؛ ای قطعه ». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد
افتراشلغتنامه دهخداافتراش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در پی کس رفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). در پی اثر رفتن . (ناظم الاطباء). بر اثر پی کس رفتن . (از اقرب الموارد). || گفتن چنانکه خواهند. (منتهی الارب ). سخن گفتن بدلخواه . (از اقرب الموارد). زبان بسخن گوی دراز کردن . (آنندراج ): افت
افتراصلغتنامه دهخداافتراص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) غنیمت شمردن فرصت را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). منتهز فرصت بودن . (از اقرب الموارد). وقت چیزی چشم داشتن . (المصادر زوزنی ). اغتنام . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : «انا مفترص للقائک ». (از اقرب الموارد).
گردن شکستنلغتنامه دهخداگردن شکستن . [ گ َ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) گردن خرد کردن .وقص . (تاج المصادر بیهقی ). افتراس . (منتهی الارب ).
دریدنلغتنامه دهخدادریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (برهان ) (آنندراج ). شک
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (یادداشت مؤلف ). اکتسار. (م