افدرلغتنامه دهخداافدر. [ اَ دَ ] (اِ) برادر پدر، بعضی برادرزاده و خواهرزاده گفته اند و اول اصح است . (رشیدی ). برادر پدر راگویند و بعربی عم خوانند و بمعنی برادرزاده و خواهرزاده نیز آمده . (برهان ) (هفت قلزم ). برادرزاده و خواهرزاده . و رشیدی نوشته که صحیح آنست که برادر پدر را گویند که بعربی ع
افدرفرهنگ فارسی عمیدعم؛ برادر پدر: ◻︎ سنبلهجعدی بنفشهعارضی / کش فریدون افدر و پرویز جد (ابوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۵).
افدارلغتنامه دهخداافدار. [ اِ ] (ع مص ) سست گردیدن . || بازایستادن گشن از گشنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
افدرالغتنامه دهخداافدرا. [ اِ ف ِ ] (اِ) از ساقه ها است .رجوع به کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 186 شود.
افدرینلغتنامه دهخداافدرین . [ ] (اِ) نام یکی از داروها که بیشینه ٔ یک خوراک آنها از یک تا ده سانتیگراد است . ورجوع به کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 246 شود.
افدرینفرهنگ فارسی عمیدالکلوئید بلوری یا مصنوعی گیاه افدرا که در شوکهای جراحی و معالجۀ تب یونجه، آسم، و کهیر به کار میرود.
افدراگویش اصفهانی تکیه ای: -------- طاری: ----------- طامه ای: -------- طرقی: ----------- کشه ای: ----------- نطنزی: --------
ادفرلغتنامه دهخداادفر. [ اَ ف َ ] (اِ) برادرزاده را گویند که افدر هم مینامند و در بعضی فرهنگ ها همشیره را هم گویند. (فرهنگ شعوری ). رجوع به افدر شود.
عمولغتنامه دهخداعمو. [ ع َ ] (از ع ، اِ) عم عربی است که در تداول فارسی عمو گویند. برادر پدر. عم . افدر. اودر. کاکا.رجوع به عم شود. || گاه به مردم عامی یا به دوستان نزدیک خود نیز عمو خطاب کنند : رو توکل کن تو با کسب ای عموجهد میکن کسب میکن موبمو. <p class="
ابوشعیبلغتنامه دهخداابوشعیب . [ اَ ش ُ ع َ ] (اِخ ) هروی . صالح بن محمّد. یکی از اعاظم شعرای روزگار سامانیان و چنانکه در تذکره ها آمده است وی آخر عهدرودکی را دریافته است و از سوء حظّ از اشعار او جز قطعه ای در تذاکر و ابیاتی چند در لغت نامه ها چیزی به جای نمانده است . و منوچهری آنجا که آرزو میکند
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشروان اندر آویخته زآن سلسله ٔ زلف دراز. فرخی .سلسله جعدی
افدرالغتنامه دهخداافدرا. [ اِ ف ِ ] (اِ) از ساقه ها است .رجوع به کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 186 شود.
افدرینلغتنامه دهخداافدرین . [ ] (اِ) نام یکی از داروها که بیشینه ٔ یک خوراک آنها از یک تا ده سانتیگراد است . ورجوع به کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 246 شود.
افدرینفرهنگ فارسی عمیدالکلوئید بلوری یا مصنوعی گیاه افدرا که در شوکهای جراحی و معالجۀ تب یونجه، آسم، و کهیر به کار میرود.