لغتنامه دهخدا
افراخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) برداشته . بلندگردانیده . (برهان ). نصب شده . برپاشده . (ناظم الاطباء). بمعنی افراشته است یعنی برداشته . (اوبهی ). بلندکرده . بالابرده . افراشته . (فرهنگ فارسی معین ). کشیده . برکشیده . (یادداشت مؤلف ) <span