افشردهلغتنامه دهخداافشرده . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) خلاصه ٔچیزی که از افشردن بیرون آید و بعربی عصاره گویند وافشرج معرب او است . (آنندراج ). قوسی گوید: عصاره ٔ هرچیز مثل غوره و آلو و مانند آن و عوام آبشله بمد و قصر خوانند. (آنندراج ). عصاره ٔ مایعی که با
افشردهconcentrate, retentate, concentré (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمادهای که آب آن تحت فشار گرفته شود
افسردهلغتنامه دهخداافسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج
افسردهدیکشنری فارسی به انگلیسیcheerless, crestfallen, depressed, depressive, despondent, disconsolate, down , downhearted, drawn, gloomy, heartsick, lethargic, pensive, sad, woebegone
آبجو افشردهلغتنامه دهخداآبجو افشرده . [ ب ِ ج َ / ج ُ وِ اَ ش ُ دَ/ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشک الشعیر. (تحفه ).
افشرده گاملغتنامه دهخداافشرده گام . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) استوارگام .گام سخت . آنکه گامش محکم و استوار باشد : چنان زورمندند و افشرده گام که یک تن بود لشکری را تمام .نظامی .
افشرده گرلغتنامه دهخداافشرده گر. [ اَ ش ُ دَ / دِ گ َ] (ص مرکب ) عصار. (آنندراج ) (اوبهی ) (لغت فرس اسدی ). عصاره و شیره گیر. (فرهنگ شعوری ). روغن گر. روغن گیر.(یادداشت مؤلف ). و رجوع به افشره و افشره گر شود.
به افشردهلغتنامه دهخدابه افشرده . [ ب ِه ْ اَ ش ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) به افشرج . افشره ٔ بهی . رب السفرجل . (ابن البیطار از یادداشت بخط مؤلف ).
افشردۀ عطریaroma concentrateواژههای مصوب فرهنگستانافشردۀ ترکیبات فرّاری که از منابعی مانند آبمیوه و قهوه و کره استخراج میشود و از آن برای طعم دادن استفاده میشود
اوشردهلغتنامه دهخدااوشرده . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) افشرده . رجوع به افشرده شود.- اوشرده شدن ؛ افشرده شدن ، الانتفاض . اوشرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به افشرده و افشرده شدن شود.
فشاردهلغتنامه دهخدافشارده . [ ف ِ دَ / دِ ] (ن مف ) افشرده .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به افشرده و فشرده شود.
فشردهلغتنامه دهخدافشرده . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فشارداده شده و افشرده شده . (ناظم الاطباء). افشرده . (فرهنگ فارسی معین ).
افشرده گاملغتنامه دهخداافشرده گام . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) استوارگام .گام سخت . آنکه گامش محکم و استوار باشد : چنان زورمندند و افشرده گام که یک تن بود لشکری را تمام .نظامی .
افشرده گرلغتنامه دهخداافشرده گر. [ اَ ش ُ دَ / دِ گ َ] (ص مرکب ) عصار. (آنندراج ) (اوبهی ) (لغت فرس اسدی ). عصاره و شیره گیر. (فرهنگ شعوری ). روغن گر. روغن گیر.(یادداشت مؤلف ). و رجوع به افشره و افشره گر شود.
آبجو افشردهلغتنامه دهخداآبجو افشرده . [ ب ِ ج َ / ج ُ وِ اَ ش ُ دَ/ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشک الشعیر. (تحفه ).
به افشردهلغتنامه دهخدابه افشرده . [ ب ِه ْ اَ ش ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) به افشرج . افشره ٔ بهی . رب السفرجل . (ابن البیطار از یادداشت بخط مؤلف ).
تونل هوافشردهcompressed-air tunnel, compressed- air wind tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل باد مداربستهای که با گاز یا هوای تحتِفشار پُر میشود
فضای پیرافشردهparacompact spaceواژههای مصوب فرهنگستانیک فضای توپولوژیکی با این ویژگی که متناظر با هر پوشش باز F یک پوشش باز موضعیمتناهی G وجود داشته باشد، بهطوریکه هر عضو G زیرمجموعهای از یک عضو F باشد