افنالغتنامه دهخداافنا. [ اِ ] (از ع ، اِمص ) نیستی . نابودی . نابودکردگی . (ناظم الاطباء): افنای کفار کردن ؛ نیست و نابود کردن کفار. (ناظم الاطباء). افناء. رجوع به این کلمه شود.
افناءلغتنامه دهخداافناء. [ اِ ] (ع مص ) نیست کردن . (غیاث اللغات از منتخب ) (تاج المصادر بیهقی ). نیست و سپری گردانیدن . (آنندراج ). سپری و نیست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اتلاف . نابود کردن . (یادداشت مؤلف ).
افناءلغتنامه دهخداافناء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ناشناخته نسب . (ناظم الاطباء): فلان من افناءالناس ؛ یعنی او ناشناخته نسب است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- از افناء ناس بودن ؛ ناشناخته نسب بودن . (یادداشت مؤلف ).|| در تداول فارسی بمعنی اطرافیان و حواشی <span
افناءلغتنامه دهخداافناء. [ اِ ] (ع مص ) نیست کردن . (غیاث اللغات از منتخب ) (تاج المصادر بیهقی ). نیست و سپری گردانیدن . (آنندراج ). سپری و نیست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اتلاف . نابود کردن . (یادداشت مؤلف ).
افناءلغتنامه دهخداافناء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ناشناخته نسب . (ناظم الاطباء): فلان من افناءالناس ؛ یعنی او ناشناخته نسب است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- از افناء ناس بودن ؛ ناشناخته نسب بودن . (یادداشت مؤلف ).|| در تداول فارسی بمعنی اطرافیان و حواشی <span
افنادلغتنامه دهخداافناد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَنْد و فِنْد. (ناظم الاطباء): و صلی الناس علی النبی (ص ) افناداً؛ یعنی یکان یکان ، بی امام ، و گفته اند گروهاگروه . و قوله (ص ): تتبعونی افناداً افناداً یهلک بعضکم بعضاً؛ ای تتبعونی ذوی فند؛ ای ذوی عجز و کفر للنعمة. || افناداللیل ؛ رکنهای شب . (منتهی
افنادلغتنامه دهخداافناد. [ اِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || به خطای رأی منسوب کردن . || خرف شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرف گشتن . (المصادر زوزنی ). سست رأی و ضعیف عقل گشتن از پیری و یا بیماری . (ناظم الاطباء).
افناقلغتنامه دهخداافناق . [ اَ ](ع ص ، اِ) ج ِ فُنُق ، جج ِ فنیق ، به معنی گشن نیکو و نجیب که بجهت نجابت و کرامت نرنجانند آنرا و سوار نشوند بر آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متعذرلغتنامه دهخدامتعذر. [ م ُ ت َ ع َذْذِ ] (ع ص ) دشوار. (آنندراج ) (غیاث ) (از اقرب الموارد). کار دشوار. دشوار و مشکل . || محال . (ناظم الاطباء). محال . مقابل ممکن . ناممکن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دوم آن که مطلوب خداوند غم ، یا از دست رفته ای باشد و اندریافتن
افناءلغتنامه دهخداافناء. [ اِ ] (ع مص ) نیست کردن . (غیاث اللغات از منتخب ) (تاج المصادر بیهقی ). نیست و سپری گردانیدن . (آنندراج ). سپری و نیست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اتلاف . نابود کردن . (یادداشت مؤلف ).
افنا کردنلغتنامه دهخداافنا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیست کردن . نابود کردن . معدوم ساختن . رجوع به افناء شود.
افناءلغتنامه دهخداافناء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ناشناخته نسب . (ناظم الاطباء): فلان من افناءالناس ؛ یعنی او ناشناخته نسب است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- از افناء ناس بودن ؛ ناشناخته نسب بودن . (یادداشت مؤلف ).|| در تداول فارسی بمعنی اطرافیان و حواشی <span
افنادلغتنامه دهخداافناد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَنْد و فِنْد. (ناظم الاطباء): و صلی الناس علی النبی (ص ) افناداً؛ یعنی یکان یکان ، بی امام ، و گفته اند گروهاگروه . و قوله (ص ): تتبعونی افناداً افناداً یهلک بعضکم بعضاً؛ ای تتبعونی ذوی فند؛ ای ذوی عجز و کفر للنعمة. || افناداللیل ؛ رکنهای شب . (منتهی
افنادلغتنامه دهخداافناد. [ اِ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || به خطای رأی منسوب کردن . || خرف شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرف گشتن . (المصادر زوزنی ). سست رأی و ضعیف عقل گشتن از پیری و یا بیماری . (ناظم الاطباء).
تافنالغتنامه دهخداتافنا. (اِخ ) رودی به الجزایر که بسال 1837 م . بین عبدالقادر وژنرال بوژو در سواحل این رود قراردادی منعقد گردید که در آن حدود الجزایر فرانسه و نواحی متنازع فیه با امیر مذکور معین گردید.