افیونیلغتنامه دهخداافیونی . [اَف ْ ] (ص نسبی ) تریاکی باشد که به افیون خوردن عادت دارد. (آنندراج ). تریاکی . منسوب به افیون . (ناظم الاطباء). معتاد به استعمال افیون . (یادداشت مؤلف ).
یافونیلغتنامه دهخدایافونی . (ص نسبی ) منسوب به یافا، شهری به ساحل بحر الشام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یافا و انساب سمعانی و معجم البلدان ذیل یافا شود.
عفونیلغتنامه دهخداعفونی . [ ع ُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به عفونة و عفونت . دارای عفونت : قانون علاج تبهای عفونی ... بکار باید داشت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به عفونت و عفونة و تب عفونی شود.- ضدعفونی ؛ آنکه عفونتش زایل شده است . (فرهنگ فارسی
مادۀ افیونیopiateواژههای مصوب فرهنگستانهریک از داروهای مشتق از افیون، مانند مرفین و پاپاورین (papaverine)
افیونی چیزی شدنلغتنامه دهخداافیونی چیزی شدن . [ اَف ْ نی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازعادت کردن بچیزی باشد که بر ترک آن قادر نباشند. (مؤید) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کرده زخمم پس سر آرزوی مرهم راحیف دردست که افیونی افسون گردد. ظهوری (از
افیونی چیزی شدنلغتنامه دهخداافیونی چیزی شدن . [ اَف ْ نی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازعادت کردن بچیزی باشد که بر ترک آن قادر نباشند. (مؤید) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کرده زخمم پس سر آرزوی مرهم راحیف دردست که افیونی افسون گردد. ظهوری (از
مادۀ افیونیopiateواژههای مصوب فرهنگستانهریک از داروهای مشتق از افیون، مانند مرفین و پاپاورین (papaverine)