اقشعرارلغتنامه دهخدااقشعرار. [ اِ ش ِ ] (ع مص ) برفراخیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). برفراشیدن از بیم . (المصادر زوزنی ). || برخود لرزیدن . (منتهی الارب ). فسره گرفتن . موی بر اندام بپای خاستن و پوست ها فراهم آمدن از لرزش . (ترجمان القرآن ). برخاستن موی بر اندام . (بحر الجواهر).
اقشعرارفرهنگ فارسی عمیدموی بر بدن راست شدن؛ سیخ شدن موهای بدن و در هم کشیده شدن پوست از ترس یا سرما یا علت دیگر.
اقشعرارفرهنگ فارسی معین(اِ ش ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - موی بر اندام به پا خاستن . 2 - فراهم آمدن پوست ها از ترس .
اکسیرگرلغتنامه دهخدااکسیرگر. [ اِ گ َ ] (ص مرکب ) کیمیاگر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اکسیرساز. اکسیری : چو در کوره ٔ مرد اکسیرگرفروبرده آهن برآورده زر. نظامی .بر آن گوهر انداخت اکسیر زربه اکسیر خود کردش اکسیرگر. <p class="aut
برفراشیدنلغتنامه دهخدابرفراشیدن . [ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) فراشیدن : اقشعرار؛ از بیم برفراشیدن . (المصادر زوزنی ). رجوع به فراشیدن شود.
افراشیدنلغتنامه دهخداافراشیدن . [ اَ دَ ] (مص ) افراشتن . (یادداشت مؤلف ).- برافراشیدن موی ؛ اقشعرار. یعنی موی بر اندام خاستن و پوستها فراهم آمدن از ترس .
تَقْشَعِرُّفرهنگ واژگان قرآن مي لرزد(پوست)(از مصدر اقشعرار است که به معناي جمع شدن پوست بدن است به شدت ، از ترسي که در اثر شنيدن خبر دهشت آور و يا ديدن صحنهاي دهشت آور دست ميدهد )
فراخیدنلغتنامه دهخدافراخیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) موی در بدن برخاستن و راست ایستادن . (برهان ). فراشیدن . افراشیدن . فراخه . فراشه . اقشعرار. (یادداشت بخط مؤلف ). || از هم جدا کردن . (برهان ). رجوع به فراخه شود.
برفراخیدنلغتنامه دهخدابرفراخیدن . [ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) راست ایستادن . (ناظم الاطباء). || موی بر اندام راست شدن . (حاشیه ٔ منتهی الارب ). || بر خود لرزیدن . فسره گرفتن . اقشعرار. قشعریره پیدا کردن . (از منتهی الارب ). فراشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فراخیدن و فسره و فراشیدن و فراشا شود.<br