البالغتنامه دهخداالبا. [ اَ ] (اِ) به لغت زند و پازند بمعنی شیر باشد که عربان لبن گویند. || خطمی صحرائی . (برهان ).
البالغتنامه دهخداالبا. [ اُ] (اِ) قلیه ٔ پوتی را گویند و آن دل و جگر قیمه کشیده در روغن بریان کرده باشد و حسرةالملوک همانست . (برهان ). طعامی است ترکان را. (انجمن آرا) : رویت چو یکی کاسه ٔ اکرا شده واژنگ وز کاج قفا گشته برنگ شش البا. سوزنی
البافرهنگ فارسی عمیدخوراکی که از دل و جگر خردشده با روغن، پیازداغ، رب و غیره درست میکنند؛ قلیه پوتی؛ حسرةالملوک.
هلباءلغتنامه دهخداهلباء. [ هََ ] (اِخ ) موضعی میان مکه و یمامه ، و آن را روزی (جنگی ) است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
هلباءلغتنامه دهخداهلباء. [ هََ ] (ع ص ) مؤنث اهلب . زن بسیار موی سرین . || هلبة هلباء؛ بلای سخت . (از منتهی الارب ).
الباءلغتنامه دهخداالباء. [ اِ ] (ع مص ) فله خوراندن قوم را. و گویند البأت الجدی ؛ یعنی فله خورانیدم بزغاله را. (منتهی الارب ). فله دادن گوسفند بچه را. (تاج المصادر بیهقی ). || جوشانیدن فله را. (منتهی الارب ). || شیر نخستین دادن مادر بچه را. || فله توشه دادن کسی را. || بچه را نزد سرپستان بستن
گالبالغتنامه دهخداگالبا. (اِخ ) قیصر روم متولد در تِراسین بسال 3 ق . م . وی جانشین نرون شد و هفت ماه (از 68 تا 69 م .) سلطنت کرد وی خشن و سرسخت بود و بدست سرباز پرتورین های (قراولان ) امپراتور
البادلغتنامه دهخداالباد. [ اِ ] (اِ) پنبه زن . حلاج . (برهان ) : نروی مشته ٔ البادی در کون کنمت بهجا گفتن از این مجلس بیرون کنمت .سوزنی .
الباءلغتنامه دهخداالباء. [ اِ ] (ع مص ) فله خوراندن قوم را. و گویند البأت الجدی ؛ یعنی فله خورانیدم بزغاله را. (منتهی الارب ). فله دادن گوسفند بچه را. (تاج المصادر بیهقی ). || جوشانیدن فله را. (منتهی الارب ). || شیر نخستین دادن مادر بچه را. || فله توشه دادن کسی را. || بچه را نزد سرپستان بستن
البابلغتنامه دهخداالباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لُب ّ. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : زو دیو گریزنده و او داعی انصاف زو حکمت نازنده و او منهی الباب . خاقانی .|| ج ِ لَبَب . (منتهی الارب ).
البادلغتنامه دهخداالباد. [ اِ ] (اِ) پنبه زن . حلاج . (برهان ) : نروی مشته ٔ البادی در کون کنمت بهجا گفتن از این مجلس بیرون کنمت .سوزنی .
الباءلغتنامه دهخداالباء. [ اِ ] (ع مص ) فله خوراندن قوم را. و گویند البأت الجدی ؛ یعنی فله خورانیدم بزغاله را. (منتهی الارب ). فله دادن گوسفند بچه را. (تاج المصادر بیهقی ). || جوشانیدن فله را. (منتهی الارب ). || شیر نخستین دادن مادر بچه را. || فله توشه دادن کسی را. || بچه را نزد سرپستان بستن
البابلغتنامه دهخداالباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لُب ّ. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : زو دیو گریزنده و او داعی انصاف زو حکمت نازنده و او منهی الباب . خاقانی .|| ج ِ لَبَب . (منتهی الارب ).
فیلالبالغتنامه دهخدافیلالبا. [ فیل ْ لا ] (اِخ ) شهری ازقشتاله به اسپانیا. (یادداشت مؤلف ). شهر کوچکی است 12801 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر).
کالبالغتنامه دهخداکالبا. (اِ) کالجوش . آش کشک سائیده است که کشکاب نیز گویند. (دیوان بسحاق اطعمه ص 181) : کالبا خوردم و میلم به هریسه ٔ زر تست لیکن از آن زرت و آب هوای ملبار.بسحاق اطعمه .
گالبالغتنامه دهخداگالبا. (اِخ ) قیصر روم متولد در تِراسین بسال 3 ق . م . وی جانشین نرون شد و هفت ماه (از 68 تا 69 م .) سلطنت کرد وی خشن و سرسخت بود و بدست سرباز پرتورین های (قراولان ) امپراتور