التواءلغتنامه دهخداالتواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تافته و دوتاه شدن رسن . (منتهی الارب ). پیچیده شدن . (مصادر زوزنی ). || سستی و کاهلی کردن در کار. || کج گشتن ریگ . (منتهی الارب ). لوی القدح و الرمل از باب فرح لوی بکسر اول فهو لو بر وزن کتف ، یعنی کژ شد تیر و ریگ مثل التوی . || خمیدن . || روی برگرد
التواءدیکشنری عربی به فارسیرگ به رگ کردن ياشدن , بدرد اوردن , رگ برگ شدگي , پيچ خوردن , پيچش , پيچ خوردگي , انقباض , پيچي
التواءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیچ خوردن ، پیچیده شدن . 2 - (اِمص .) پیچیدگی ، پیچش ، خمیدگی .
پالتوییفرهنگ فارسی معین( ~.) [ فر - فا. ] (ص نسب .) 1 - مربوط به پالتو. 2 - قطع کتاب در اندازة 20*10 سانتی متر.
اخفی التوأمینلغتنامه دهخدااخفی التوأمین . [ اَ فَت ْ ت َ ءَ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) دو ستاره بر سرِ دوپیکر که ذراع مبسوطه نامند و آنکه بر طرف مغرب واقع شده رأس التوأم الغربی نام دارد و آنکه بر طرف مشرقست رأس التوأم الشرقی . ستاره ٔ غربی از قدر اول است و آنرا انورالتوأمین نیز خوانند و ستاره ٔ
رأس التوأم الشرقیلغتنامه دهخدارأس التوأم الشرقی . [ رَءْ سُت ْ ت َ اَ مِش ْ ش َ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) ستاره ای است از ثوابت از قدر دوم در شرقی ذراع مبسوطه بر سر دوپیکر واقع در جوزا. (از گاهنامه ٔ 1311 هَ . ش . سیدجلال الدین تهرانی ص 73
رأس التوأم الغربیلغتنامه دهخدارأس التوأم الغربی . [ رَءْ سُت ْ ت َ اَ مِل ْ غ َ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) ستاره ای است از ثوابت از قدر اول در غربی ذراع مبسوطه بر سر دوپیکر که آنرا انورالتوأمین نیز نامند واقع در جوزا. (از گاهنامه ) (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به صور الکواکب ص 1
التواءلغتنامه دهخداالتواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تافته و دوتاه شدن رسن . (منتهی الارب ). پیچیده شدن . (مصادر زوزنی ). || سستی و کاهلی کردن در کار. || کج گشتن ریگ . (منتهی الارب ). لوی القدح و الرمل از باب فرح لوی بکسر اول فهو لو بر وزن کتف ، یعنی کژ شد تیر و ریگ مثل التوی . || خمیدن . || روی برگرد
التواءدیکشنری عربی به فارسیرگ به رگ کردن ياشدن , بدرد اوردن , رگ برگ شدگي , پيچ خوردن , پيچش , پيچ خوردگي , انقباض , پيچي
حدبةلغتنامه دهخداحدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (ع اِمص )گوژپشتی . کوزپشتی . (منتهی الارب ). احدیداب . تقصع. گوژی . کوزی . دوتائی . خم . قوز. قوزک . برآمدگی پشت . بیرون آمدن پشت و درون شدن سینه . (اقرب الموارد). حدبة کژی فقرات پشت است یا بدرون (بجلو) که حدبة المقدم نامیده شود و برخی آنرا تقصیع نامند و
شکنجلغتنامه دهخداشکنج . [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکن . تاب . پیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاب . پیچ . (غیاث ). تاب بود. (فرهنگ خطی ). شکن باشد. (فرهنگ اوبهی ). مطلق چین . شکن . پیچ . تاب . کلچ . ماز. (یادداشت مؤلف ) : چو سیل از شکنج و چو آتش زجوش چو ابر ازدرخش و چو م
التواءلغتنامه دهخداالتواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تافته و دوتاه شدن رسن . (منتهی الارب ). پیچیده شدن . (مصادر زوزنی ). || سستی و کاهلی کردن در کار. || کج گشتن ریگ . (منتهی الارب ). لوی القدح و الرمل از باب فرح لوی بکسر اول فهو لو بر وزن کتف ، یعنی کژ شد تیر و ریگ مثل التوی . || خمیدن . || روی برگرد
التواءدیکشنری عربی به فارسیرگ به رگ کردن ياشدن , بدرد اوردن , رگ برگ شدگي , پيچ خوردن , پيچش , پيچ خوردگي , انقباض , پيچي
التواءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیچ خوردن ، پیچیده شدن . 2 - (اِمص .) پیچیدگی ، پیچش ، خمیدگی .