الحقلغتنامه دهخداالحق . [ اَ ح َق ق ] (ع ق ) ترکیبی از حرف تعریف عربی + حَق ّ بمعنی براستی . راستی . بدرستی . بسزا. بیشک . بی شبهه . انصافاً. یقیناً. واقعاً. حقیقةً. فی الحقیقة. حقاً : الحق که سزاوار تو بوده ست ریاست و ایزد برسانیده سزا را بسزاوار. <p class
الحقفرهنگ فارسی عمیدحقیقتاً؛ راست و بیشک؛ بهراستی: ◻︎ نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک / الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند (سعدی۲: ۴۲۰).
الحقفرهنگ فارسی معین(اَ حَ قّ) [ ع . ] (ق .) به راستی ، حقیقتاً، بدون شک . ؛~ الحقُ والانصاف از روی حقیقت و انصاف ، به درستی ، واقعاً.
چالحقلغتنامه دهخداچالحق . [ ح َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قراء و مزارع قدیم النسق زنجان و ملک اهالی ابهر است که سی خانوار رعیت دارد و زراعتش آبی و دیمی است . آبش از رود دولت آباد است و محصولش بیشتر غله میباشد. هوایش ییلاقی است و ایل شاهسون قورت بیکلو در آنجا ییلاق میکنند». (از مرآ
الهکلغتنامه دهخداالهک . [ اِ لا هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایزه ٔ شهرستان اهواز در 9 هزارگزی شمال خاوری ایزه ، کنار راه مالرو ایزه به شاهد. جلگه و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 158 تن شیعه هستند که به لهجه ٔ لری بختیاری سخن میگو
حصحص الحقلغتنامه دهخداحصحص الحق . [ ح َ ح َ صَل ْ ح َق ق ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مأخوذ از قرآن ، سوره ٔ یوسف ، آیه ٔ 51، به معنی حق ظاهر گردید.
فضل الحقلغتنامه دهخدافضل الحق . [ ف َ لُل ْ ح َق ق ] (اِخ )فضل الحق مولوی حیدرآبادی . از رجال نهضت سیاسی هند بود که در برابر حکومت انگلیسی حیدرآباد مقاومت کرد وبسال 1858 م . در زندان درگذشت . او راست : کتاب الهدیة السعیدیة فی الحکمة الطبیعیة. (از الاعلام زرکلی ).
حصحص الحقلغتنامه دهخداحصحص الحق . [ ح َ ح َ صَل ْ ح َق ق ] (ع جمله ٔ فعلیه ) مأخوذ از قرآن ، سوره ٔ یوسف ، آیه ٔ 51، به معنی حق ظاهر گردید.
فضل الحقلغتنامه دهخدافضل الحق . [ ف َ لُل ْ ح َق ق ] (اِخ )فضل الحق مولوی حیدرآبادی . از رجال نهضت سیاسی هند بود که در برابر حکومت انگلیسی حیدرآباد مقاومت کرد وبسال 1858 م . در زندان درگذشت . او راست : کتاب الهدیة السعیدیة فی الحکمة الطبیعیة. (از الاعلام زرکلی ).
ذوی الحقوقلغتنامه دهخداذوی الحقوق . [ ذَ وِل ْ ح ُ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مستحقان . حق وران . صاحبان حق .
لسان الحقلغتنامه دهخدالسان الحق . [ ل ِ نُل ْ ح َق ق ] (اِخ ) عمر. رجوع به عمربن سهلان الساوی شود. (تتمه ٔ صوان الحکمة ص 127 ح ).
لسان الحقلغتنامه دهخدالسان الحق . [ ل ِ نُل ْ ح َق ق ](اِخ ) عمر. رجوع به عمر خیام و رجوع به خیام شود.
واقعاًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال قیقتاً، بهراستی، جداً، حقاً، خداوکیلی، اللهوکیلی، الحقوالانصاف، الحق، دراصل، درحقیقت، درواقع، یعنی، راستِ حسینی
حشلغتنامه دهخداحش . [ ح َش ش ] (ع اِ) چیز. گویند: الحق الحش بالأش ِّ، چنانکه گویند: الحق الحس بالحس ؛ یعنی الحق الشی بالشی ٔ؛ یعنی هر چیز را مقابلت بمثل کن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای قضای حاجت بیرون شهر. (منتهی الارب ).
ذوی العینلغتنامه دهخداذوی العین . [ ذَ وِل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ ذوالعین هوالذی یری الحق ظاهراً و الخلق باطناً فیکون الخلق عنده مرآت الحق لظهور الحق عنده باختفاء الخلق فیه اختفاء المرآة بالصور. (تعریفات ).
الحق و الانصافلغتنامه دهخداالحق و الانصاف . [ اَ ح َق ْ ق ُ وَل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) حق و داد. حقیقت و عدالت . || (ق مرکب ) در تداول عامه ، براستی و از روی انصاف . راستی . واقعاً. انصافاً. حقاً. بیشک . بی شبهه .
حجةالحقلغتنامه دهخداحجةالحق . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ ح َق ق ] (اِ مرکب ) لقب عام است . این لقب و لقب رئیس العلماء در زمان دیالمه به کسی داده میشد که از لحاظ علمی در زمره ٔ حکمای وقت محسوب شود. (کتاب حجةالحق ابوعلی سینا تألیف صادق گوهرین ص 398) :</s
داعی الی الحقلغتنامه دهخداداعی الی الحق . [ اِ لَل ْ ح َق ق ] (اِخ ) رجوع شود به حسن بن زیدبن احمدبن الباقر. (تاریخ گزیده ).
داعی الی الحقلغتنامه دهخداداعی الی الحق . [ اِ لَل ْ ح َق ق ] (اِخ ) رضابن هادی . کیا بزرگ . وی شاه غازی رستم را با پنجهزار دیلم به سال 521 هَ . ق . هنگامیکه سلطان مسعود سلجوقی نواده ٔ سنجر به مازندران تاخته کمک کرده است . این کیابزرگ را اسپهبد اردشیر (<span class="hl
داعی الی الحقلغتنامه دهخداداعی الی الحق . [ اِ لَل ْ ح َق ق ] (اِخ ) لقب ابوعبداﷲ محمد زیدبن [ اسماعیل بن حسن بن زیدبن ] محمدبن اسماعیل بن حسن بن زیدبن حسن بن علی (ع ). ملک دیلم (271 - 288 هَ . ق .) برادر حسن بن زید. رجوع به داعی ، اب