الردلغتنامه دهخداالرد. [ اَ ل َ] (اِ) جوالی را گویند که از ریسمان مانند دام ببافند و باغبانان و سبزی فروشان آن را از شلغم و چغندر و ترب و زردک و اسفناج و دیگر تره ها و سبزیها پر کرده ، بر پشت گاو و خر بار کنند و از باغ و ده به شهر برند. (فرهنگ جهانگیری ) (ازبرهان قاطع) (از هفت قلزم ). جوالی ب
الردلغتنامه دهخداالرد. [ اَ ل ُ ] (اِ) در تداول مردم قزوین بمعنی گاله (جوال ) است . لهجه ای از اَلَردشعوری نیز بضم لام آورده است . رجوع به اَلَرد شود.
الردفرهنگ فارسی عمیدجوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حملونقل کاه و علف و چغندر و امثال آنها میبافند: ◻︎ بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بُوَد همیشه الرد (همام تبریزی: لغتنامه: الرد).
الردفرهنگ فارسی معین(اَ رَ) (اِ.) جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند.
چالگردلغتنامه دهخداچالگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 100 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز واقع شده . کوهستانی و معتدل است و 231 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک
گردنه ٔ الردلغتنامه دهخداگردنه ٔ الرد. [ گ َ دَ ن َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) گردنه ای است در تبریز به اهر میان قره قپه و الرد، واقع در 61200گزی تبریز.
هلیرودلغتنامه دهخداهلیرود. [ هََ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ مهنی در ایالت کرمان . (جغرافیای کیهان ). رجوع به هلیل رود شود.
الردهلغتنامه دهخداالرده . [ اَ ل َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسه ٔ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و <span class="hl" dir=
ذات الرداةلغتنامه دهخداذات الرداة. [ تُرْ رَ ] (اِخ ) پشته و زمین فرازی سرخ فام ببلاد نصر. (المرصع).
گردنه ٔ الردلغتنامه دهخداگردنه ٔ الرد. [ گ َ دَ ن َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) گردنه ای است در تبریز به اهر میان قره قپه و الرد، واقع در 61200گزی تبریز.
عنب الثعلب الردیلغتنامه دهخداعنب الثعلب الردی . [ ع ِ ن َ بُث ْ ث َ ل َ بِرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) قسمی عنب الثعلب یا گیاهی ماننده به عنب الثعلب است . و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: از خوردن او رنگ روی تیره شود و زفان خشک و فواق و قی خون تولدکند و به سحج ادا کند. علاج ؛ قی باید کرد و شیر خر وشیر بز باید داد
بشرلغتنامه دهخدابشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن معتمر بغدادی ، ابوسهل . فقیه و پیشوای فرقه ٔ بشریه معتزلی و اهل بحث و مناظره بشمار می رفت . اصلش از کوفه بود. طایفه بشریه از معتزله به وی منسوبند. وی به بغداد بسال 210 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ). این مرد شاعر
حسن نوبختیلغتنامه دهخداحسن نوبختی . [ ح َ س َ ن ِ ن َ / نُو ب َ ] (اِخ ) ابن موسی مکنی به ابومحمد بغدادی شیعی متکلم . پس از سال 300 هَ . ق . زنده بوده است . اوراست : «الاعتبار و التمییز و الانصار» و «التوحید کوچک » و «التوحید بزرگ
ابوجعفرلغتنامه دهخداابوجعفر. [ اَج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ الابهری . غلام ابوبکرمحمدبن عبداﷲبن محمدبن صالح الابهری . از فقهای مالکی . او راست : کتاب مسائل الخلاف . کتاب الرد علی ابن عُلیّه . کتاب الرّد علی مسائل المزنی . (از ابن الندیم ).
کاغذیلغتنامه دهخداکاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) حسین بن علی بن ابراهیم از اهل کلام است ، مقام بس ارجمندی داشت در تمام اطراف و نواحی بخصوص در خراسان به اوج شهرت خود رسید در بصره متولد شدو در بغداد وفات یافت از تألیفات اوست الایمان . الاقرارالمعرفة. الرد علی الراوندی و الرد علی الرازی .
الردهلغتنامه دهخداالرده . [ اَ ل َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسه ٔ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و <span class="hl" dir=
گردنه ٔ الردلغتنامه دهخداگردنه ٔ الرد. [ گ َ دَ ن َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) گردنه ای است در تبریز به اهر میان قره قپه و الرد، واقع در 61200گزی تبریز.