الغازلغتنامه دهخداالغاز. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لُغز، لُغُز، لَغَز، لُغَز. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). رجوع به هریک از کلمه های مذکور شود. || راههای کج و پیچیده که بر رونده دشوار باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
الغازلغتنامه دهخداالغاز. [ اِ ] (ع مص ) چیستان گفتن و سخن سربسته آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کلام مبهم و مشکل گفتن . || الغاز یمین ؛ توریه در قسم . رجوع به توریه شود. || کندن موش سوراخ خود را چنانکه پیچ و خم داشته باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || در اصطلاح ،
الغازفرهنگ فارسی عمید۱. سخن سربسته گفتن.۲. (ادبی) در بدیع، چیستان گفتن.۳. اشاره به سوی موصوف مجهولی با بیان صفات او یا با قلب، تصحیف، و تبدیل کلمات.
پالغزلغتنامه دهخداپالغز. [ ل َ ] (اِمرکب ) پای لغز. خطا و جرم و زَلّت . (برهان ). عثر.عثرت . || زمینی که پا در آن لغزد. (رشیدی ). جای لغزیدن پا. || خرابی . (غیاث اللغات ).
ابوالنضرلغتنامه دهخداابوالنضر. [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) حیان . محدث است و از هشام بن الغاز روایت کند.
ابوحفصلغتنامه دهخداابوحفص . [ اَ ح َ ] (اِخ ) عمروبن محمدبن الغاز. تابعی است و ولیدبن مسلم از او روایت کند.
ابوکامللغتنامه دهخداابوکامل . [ اَ م ِ ] (اِخ ) کثیربن کثیر. مولی هشام بن الغاز الدمشقی . محدث است و محمدبن مبارک صوری از او روایت کند.