الفغدنلغتنامه دهخداالفغدن . [ اَ ف َ دَ ] (مص ) اندوختن . کسب کردن . (صحاح الفرس ). جمع کردن . ذخیره کردن . گرد کردن . الفاختن . الفختن . الفخدن . الفیدن . الفنجیدن . ماضی الفغدن از خود آن و امر و نهی و مضارع آن از الفنجیدن می آید مانند الفغدم ، بیلفنج . رجوع به الفاختن شود :</
الفغدنفرهنگ فارسی عمید۱. = الفختن: ◻︎ چو کاهلان همه خوردی و چیز نلفغدی / کنون بباید بیتوشه رفتن ای منبل (ناصرخسرو: ۱۹۳).۲. کسب کردن.
نلفغدنلغتنامه دهخدانلفغدن . [ ن َ ف َ دَ ] (مص منفی ) نیلفغدن . ناالفغدن . مقابل الفغدن . رجوع به الفغدن شود.
الفقتنلغتنامه دهخداالفقتن . [ اَ ف َ ت َ ] (مص ) بمعنی الفغدن . (استینگاس ). رجوع به الفغدن و الفاختن شود.
برالفغدنلغتنامه دهخدابرالفغدن . [ ب َ اَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) الفغدن . (یادداشت مؤلف ). ذخیره کردن . رجوع به الفغدن شود.
برالفنجیدنلغتنامه دهخدابرالفنجیدن . [ ب َ اَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) الفنجیدن . (یادداشت مؤلف ). الفغدن . رجوع به الفنجیدن و الفغدن شود.
بیلفغدنلغتنامه دهخدابیلفغدن . [ ی َ ف َ دَ] (مص ) الفختن . بیلفختن . الفغدن . الفنجیدن . بیلفغدن . اندوختن و جمع کردن . رجوع به مترادفات کلمه شود.
برالفغدنلغتنامه دهخدابرالفغدن . [ ب َ اَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) الفغدن . (یادداشت مؤلف ). ذخیره کردن . رجوع به الفغدن شود.