النلغتنامه دهخداالن . [ اِ ] (اِخ ) محلی است در پیرنه ٔ شرقی جزء ناحیه ٔ پرپینیان فرانسه ، در نزدیکی رودخانه ٔ تش . سکنه ٔ آن 5100 تن است .
النلغتنامه دهخداالن . [ اِ ل ِ ] (اِخ ) خانم جکسن . او راست : الدروس الاولیة فی الفلسفةالطبیعیة و مبادی علم الهیئة. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 702 - 703).
النلغتنامه دهخداالن . [ اُ ل ِ ] (اِخ ) از قدیمترین شاعران یونان . وی در «دلف » و «دلوس » معابد شمس را ایجاد کرد و پرستش خورشید را بنیاد نهاد. اشعار او در معابد ترنم میشده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1099).
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
علنلغتنامه دهخداعلن . [ ع َ ل َ ] (از ع ،ص ، اِ) مأخوذ از عربی ، با تغییر حرکت لام از کسره به فتحه . آشکارا. ضد سرّ. (غیاث اللغات و آنندراج از صراح و شرح نصاب ). و رجوع به عَلِن شود : سیر جان هر کس نبیند جان من لیک سیر جسم باشد در علن .م
علنلغتنامه دهخداعلن . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) پیدا گردانیدن . (از منتهی الارب ). پیدا و آشکار کردن . (ناظم الاطباء). || آشکار گردیدن .(منتهی الارب ). پدید آمدن و پخش شدن (خلاف نهان شدن ). (از اقرب الموارد). و رجوع به عَلانیة و عُلون شود.
النهایةلغتنامه دهخداالنهایة. [ اَن ْ ن ِ ی َ ] (ع اِ) نهایت . پایان . رجوع به نهایت شود. || منتها. منتهای مراتب .
النهایةلغتنامه دهخداالنهایة. [ اَن ْ ن ِ ی َ ] (ع اِ) نهایت . پایان . رجوع به نهایت شود. || منتها. منتهای مراتب .
تالنلغتنامه دهخداتالن . [ ل ُ ] (اِخ ) اومر. از صاحب منصبان اداری فرانسه که بسال 1595 م . در پاریس متولد شد و در جنگی که در زمان کودکی لوئی چهاردهم (1648- 1653 م .) بین طرفداران پارلمان و درب
شاتوسالنلغتنامه دهخداشاتوسالن . [ ت ُ ل َ ] (اِخ ) مرکز آروندیسمان موزل 50 واقع در ساحل رودخانه ٔ پوتیت سی ، دارای 1930 تن جمعیت است . قصرقدیمی اسقفهای شهر مس و بازار کشاورزی ، نمکزارها و سود محرق آن معروف است .
سالنلغتنامه دهخداسالن . [ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) سالون . اطاق بزرگ مخصوص پذیرایی . || اطاق بزرگ که در آن مردمان فراهم آیند و کارهای هنری چون فیلم ، تآتر، تابلوهای نقاشی و غیره را ببینند. || اطاقی که برای استراحت در آن نشینند.
مالنلغتنامه دهخدامالن . [ ل ِ ] (اِخ ) قریه ای به هرات دارای میوه های نیکو. (چهارمقاله چ قزوینی ص 31) : و میوه های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها بدست نشود. (چهارمقاله با تعلیقات معین ص 49</sp
لاونطوبطالنلغتنامه دهخدالاونطوبطالن . [ وُ ب َ ل ُ ] (معرب ، اِ) عرطنیثا. عسلج . مهد. سلعی . کف الاسد.