الهابلغتنامه دهخداالهاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لِهْب ، گشادگی میان دو کوه یا شکاف کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به لِهب شود.
الهابلغتنامه دهخداالهاب . [ اِ ] (ع مص ) برافروختن آتش . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شعله ور کردن آتش . (از اقرب الموارد). || نیک دویدن اسب . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت تاختن اسب چنانکه گرد برانگیزد. (از اقرب الموارد).
العابلغتنامه دهخداالعاب . [ اِ ] (ع مص ) لعاب رفتن از دهان و لعاب ناک شدن دهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لعاب داشتن دهان بچه و جاری شدن آن . (از اقرب الموارد). || بر بازی انگیختن یا آوردن چیزی که بدان بازی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). واداشتن ببازی یا اسباب بازی آوردن برای دختر. (از اقر
الهوبلغتنامه دهخداالهوب . [ اُ ] (ع اِمص ) نوعی از دویدگی اسب که بکوشش تمام دود چندان که خاک از سم بردارد، یا آن اول دویدن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تند دویدن اسب چنانکه خاک را برانگیزد یا از سمهای او آتش بیرون آید و بگفته ٔ بعضی آغاز دویدن اسب . (از اقرب الموارد).
علهبلغتنامه دهخداعلهب . [ ع َ هََ ] (ع ص ، اِ) تکه ٔ درازشاخ . (منتهی الارب ). آهوی نر درازشاخ ، خواه وحشی باشد و خواه اهلی . (از لسان العرب ). آهوی نر درازشاخ . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). گاو وحشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). گاو و آهو
ملهبلغتنامه دهخداملهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) اسب تیزرو غبارانگیز. (از اقرب الموارد). || افروزنده . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (منتهی الارب ). و رجوع به الهاب شود.
لهبلغتنامه دهخدالهب . [ ل ِ / ل َ هَِ ] (ع اِ) گشادگی میان دو کوه یا شکاف کوه یا شعبه ٔ خرد در آن یا روی کوه همچو دیوار برآمده که بر آن برآمدن نتوانند. ج ، الهاب ، لهوب ، لهاب ، لهابة. || (اِخ ) قبیله ای است از ازد. (منتهی الارب ).
آتش افروختنلغتنامه دهخداآتش افروختن .[ ت َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تسعیر. تأریث . توقید. ایقاد. تسجیر. استیقاد. اشعال . اثقاب . تثقیب . تأریش . ایراء. توریه . تشعیل . الهاب . اضرام . تلهیب . تأجیج . روشن کردن . و رجوع به افروختن شود. || مجازاً، فتنه انگیختن و سبب جنگ و دشمنی شدن :</s
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) کتاکت . معروف به الزمن . از شعر اوست :حضروا فمذ نظروا جمالک غابواوالکل مذ سمعوا خطابک طابوافکأنهم فی جنة و علیهم من خمر حبک طافت الاکواب یا سالب الالباب یا من حسنه لقولبنا الوهاب و النهاب القرب منک لمن یحبک جنةقد زخرفت
پیاپیلغتنامه دهخداپیاپی . [ پ َ /پ ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از اتباع است . پی در پی . پی هم . پشت سرهم . پشت هم . یکی پس دیگری . متتابع. یکی از پس دیگری . متعاقب . پیوسته . مسلسل . متوالی . متواتر. دمادم . مکرر. در پی