چهلرلغتنامه دهخداچهلر. [ چ ِ ل َ ] (اِ) نامی است که در نور به راش دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به راش شود.
چالگرلغتنامه دهخداچالگر. [ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خان اندیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد که در یازده هزارگزی باختر هروآباد و 6 هزار و پانصدگزی شوسه هروآباد به میانه واقع شده . کوهستانی و هوایش مایل به گرمی است و مالاریاخیز میباشد. 3
چالیرلغتنامه دهخداچالیر. (اِ) گو عمیق مخوف . (آنندراج ). چاه . (ناظم الاطباء).- امثال : از چاه درآمدم و در چالیر بافتادم . (از آنندراج ).|| گودی کم عمق . (ناظم الاطباء).
آلرلغتنامه دهخداآلر. [ ل َ ] (اِ) سرین . آلست . آرست : بیکی گرم تپانچه که بر آن آلر تو بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ و ژغار؟ ابوالمثل بخاری .بینی آن جزبن اندام تو و آلر توجان من باد فدای پدر و مادر تو. طیا
هلرلغتنامه دهخداهلر. [ هَُ ل ُ] (اِخ ) دهی است از بخش جزیره ٔ قشم از شهرستان بندرعباس دارای 339 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و محصول عمده اش خرماست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
الپرةلغتنامه دهخداالپرة. [ اَ پ َ رَ ] (اِخ ) از محلات جزء دهستان تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107) (ترجمه ٔ سفرنامه ص 145).
فریبکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط بکار، محیل، حیلهگر، آبزیرکاه، دغل، شیاد، نادرست، زیرک همهفن-حریف، بازیگر مکار، حقهباز، مردمفریب، مردمرنگکن، مکاره، پُرفریب، خائن چموش، ناتو، ناراست، بامبولباز، بخوبُر، ناروزن، الخناس، الپر هنرپیشه، آفَت [صورتاسمی:] فریبکار، دروغگو، متقلب
الپرةلغتنامه دهخداالپرة. [ اَ پ َ رَ ] (اِخ ) از محلات جزء دهستان تنکابن . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107) (ترجمه ٔ سفرنامه ص 145).
بالپرلغتنامه دهخدابالپر. [ پ َ ] () قبول عادات نیکو. (ناظم الاطباء). (اما در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد).