املغتنامه دهخداام . [ اُم م ] (ع اِ) مادر. (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). والده . (اقرب الموارد). مام . ماما. مادر. ننه . دا (در تداول بختیاری ). ج ، اُمّات و اُمَّهات نیز گویند، امات و امهات جمع آن ، یا امهات برای ذوی العقول است و امات برای غیر ذوی ا
املغتنامه دهخداام . [اَ / ََم ْ ] (فعل ) ََم . مخفف هستم . بمعنی هستم . (انجمن آرا) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (شرفنامه ٔ منیری ). فعل است بمعنی استم ، هستم : منم ، انسانم ، بنده ای از بندگان توام . در قدیم پس از اسماء مختوم به با همزه ٔ آن را تلفظ میکردند اما
املغتنامه دهخداام . [ اَ ] (پیشوند) اَن . علامت سلب است در مثال امرد و انبره بمعنی شتر بی مو، مثل این است که یکی سلب مرد و دیگری سلب بَرَگی است . (یادداشت مؤلف ).
املغتنامه دهخداام . [ اَ ] (ع حرف ربط) بمعنی یای تردید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حرف عطف است ومعنی آن استفهام ، و استعمال آن بر دو وجه است یکی آنکه با الف استفهام باشد بمعنی اَی ّ مانند: اء زید عندک ام عمرو؟ یعنی کدام کس است از این هر دو نزدیک تو؟ و این ام را متصله گویند. دوم آنکه بمعنی ب
خط نشانهرویline of aimواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی از نگاه شخص توپچی یا تیرانداز که در امتداد آن، هدف قابل رؤیت است
سرِ پولat the money, ATMواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن قیمت اصابت اختیارنامة خرید یا فروش دارایی مبنا با قیمت بازار برابر است متـ . اختیارنامة سرِ پول at the money option
عنصر تحرک هواییair mobility element, AMEواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از فرماندهی متحرک مرکز واپایی سوختبَری هوایی که با اعلام درخواست فرماندهِ رزم جغرافیایی، هواپیمای سوختبَر را به منطقۀ مورد نظر اعزام میکند
امتثال امرلغتنامه دهخداامتثال امر. [ اِ ت ِ ل ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بجاآوردن فرمان . رجوع به امتثال شود.
امیر امراءلغتنامه دهخداامیر امراء. [ اَ رِ اُ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیرالامراء: از وصیف ترکی امیر امراء درخواست کرد و ضمان نامه داد که قم را مساحت کند. (تاریخ قم ). رجوع به امیرالامراء شود.
امیر امیرانلغتنامه دهخداامیر امیران . [ اَ رِ اَ ] (اِخ ) لقب عمربن محمد نصرةالدین اتابک پهلوان از سلجوقیان . (از اخبار الدولة السلجوقیه ) و لقب جستان ابراهیم از ملوک دیلمستان بود. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 5).رجوع به امیر امیران (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شود.
امیر امیرانلغتنامه دهخداامیر امیران . [ اَ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیرالامراء. امیرامرا: و عنده اینانج محمود و امیر امیران عمر کانت امهما فی الری . (اخبار الدولة السلجوقیه ص 173). بر کنار رود دیهی بود که خندان می گفتند و باج می ستاندند از جهت امیر امیران [
ام حکیملغتنامه دهخداام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) (جویریه ) دختر قارظبن خالد زن عبیداﷲبن عباس بن عبدالمطلب . از زنان فصیح عرب و دارای جمال و حسن ادب و شهامت بوده و شعر نیک می سروده است . رجوع به در منثور ص 55 و شاعرات عرب ص 178</s
ام حمارشلغتنامه دهخداام حمارش . [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) جانوری است کوچک با پاهای بسیار. (از المرصع).
ام حکیملغتنامه دهخداام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) (مخزومیه ) از صحابیات و دختر حارث بن هشام مخزومی از رؤسای قریش و زن عکرمةبن ابی جهل بوده است و پلی که در نزدیکی شام بطرف حجاز ساخته شده و به قنطره ٔ ام حکیم معروف است بدو منتسب می باشد. وی در روز فتح مکه اسلام را قبول کرد و برای عکرمه شوهرش
داملغتنامه دهخدادام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است . پایدام . مِصیدَة. (منتهی الارب ). چیزی که جانوران فریب خورده بدان دچار شوند. فخم . (حاشیه ٔ
دانگه قواملغتنامه دهخدادانگه قوام . [ گ َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان غار بخش شهر ری شهرستان تهران . واقع در 2000گزی باختر شهر ری . دارای 20 سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
راست ناملغتنامه دهخداراست نام . (ص مرکب ) آنکه براستی شهره و نامی شده است .آنکه نام او براستی و درستی بر سر زبانهاست . آنکه نام او براستی مشهور و نامور گردیده است : زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام .نظامی .
دایم الایاملغتنامه دهخدادایم الایام . [ ی ِ مُل ْ اَی ْ یا ] (ع ق مرکب ) دائم الایام . علی الاتصال . همه وقت .همواره و همیشه . اتصالاً. لاینقطع. دائم بروزگاران .