امامیهلغتنامه دهخداامامیه . [ اِ می ی َ / ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است که فعلاً متصل به تهران شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
امامیهلغتنامه دهخداامامیه . [ اِ می ی َ / ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 2 هزارگزی شمال خاوری بُنجار و 2 هزارگزی راه مالرو ده دوست محمد به زابل . در جلگه واقع شده و هوا
امامیهلغتنامه دهخداامامیه . [ اِ می ی َ / ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 12 هزارگزی خاور نیشابور. در جلگه واقع شده و هوایش معتدل است . محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است . مزرعه ٔ فرخ
امامیهلغتنامه دهخداامامیه . [ اِ می ی َ / ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاندیزبخش طُرقِبه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری طرقبه در سر راه طرقبه به شاندیز. در دامنه واقع شده و هوایش معتدل است و <span class="hl" dir
امامیهلغتنامه دهخداامامیه . [ اِ می ی َ / ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 27 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد سر راه میانه به تبریز. در جلگه واقع شده و هوایش معتدل است و <span class="hl" d
حمامهلغتنامه دهخداحمامه . [ ] (اِخ ) نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در بیرون سور باغها و بستانهای دلگشا و باصفا دارد ونیز بناهای عالی در آن مشاهده میگردد
حمامةلغتنامه دهخداحمامة. [ ح َ م َ] (ع ص ، اِ) یکی حمام . و آن کبوتر و هر مرغ طوق دار است و مذکر و مؤنث در حمامه یکسان است مانند حیة. رجوع به حمام شود. || میانه ٔ سینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زن جمیله . (منتهی الارب ). زن قشنگ و زیبا. (از اقرب الموارد). || برگزیده از شتران و گو
همامةلغتنامه دهخداهمامة. [ هََ م َ ] (ع مص ) پیر شدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به همومة شود.
همامیهلغتنامه دهخداهمامیه . [ هَُ می ی َ ] (اِخ ) شهری بین واسط و خوزستان و از اعمال واسط است و نهری دارد که منشعب از دجله می باشد. منسوب به همام الدولةبن مزید است . (معجم البلدان ). شهری است به واسط همام الدوله منصور دبیس را. (منتهی الارب ).
امامیةلغتنامه دهخداامامیة. [ اِ می ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) قسمی دینار. در معجم الادباء (ج 2ص 56) چنین آمده : فیها ثلاثمائة دینار امامیة صحاح .
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) شیبانی . از روات امامیه و عاصم احول از او روایت کند.