امت مرحومهلغتنامه دهخداامت مرحومه . [ اُم ْ م َ ت ِ م َ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ترکیبات امت شود.
حامدلغتنامه دهخداحامد. [ م ِ ](اِخ ) ابن احمدبن هیثم بن خالد، مکنی به ابوحسین بزاز. از احمدبن منصور رمادی روایت کند، و ابوجعفر یقطین از او روایت آرد. ابن قانع گوید که حامد بزاز در سال 328 هَ . ق . وفات یافت . (تاریخ بغداد ج 8
حامدلغتنامه دهخداحامد. [ م ِ ](اِخ ) ابن عمیر، مکنی به ابومعتمر همدانی . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق شمرده و گوید از موالی همدان و از اهل کوفه بود. و در برخی نسخه های رجال ، کنیت او شیخ ابومغنم آمده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 2
حامدلغتنامه دهخداحامد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن احمد نینوایی بغدادی . وی از ابوالفضل بن دکین روایت کند،و احمدبن سلمه ٔ نیشابوری از او روایت آرد. ابن ابی حاتم رازی ذکر او آورده است . (تاریخ بغداد ج 8 ص 167).
مرحومهلغتنامه دهخدامرحومه . [ م َ م َ] (از ع ، ص ) مرحومة. رجوع به مرحومة و مرحوم شود.- امت مرحومه ؛ مسلمانان . مسلمین . ملت اسلام .|| مغفوره . رجوع به مرحوم شود. || زن فوت شده و مرده . (ناظم الاطباء).
مهدی تبریزیلغتنامه دهخدامهدی تبریزی . [ م َ ی ِ ت َ ] (اِخ ) مهدی بیگ شقاقی . از ایل اسپرلو بود. مدتی در تبریز در خدمت خدادادخان دنبلی بیگلربیگی آنجا به سر برد و اواخر عمرش را در اصفهان گذراند. و به سال 1214 هَ . ق . درگذشت . شاعری بیباک ، لاابالی ، تندزبان ، بذله گ
شفاعةلغتنامه دهخداشفاعة. [ ش َ ع َ ] (ع اِمص ) خواهش گری . قوله تعالی : و لاتنفعها شفاعة (قرآن 123/2)؛ ای ما لها شافع فتنفعها شفاعته . (از ناظم الاطباء). درخواست آمرزش گناه از کسی که جنایت و ستم درباره ٔ او انجام شده است . (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد
طاهرزادهلغتنامه دهخداطاهرزاده . [ هَِ دَ ] (اِخ ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ . ق .). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است ، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته ، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی
امتلغتنامه دهخداامت . [ اَ ] (ع مص ) اندازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). اندازه گرفتن . تقدیر. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). || قصد کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) بلندی . (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (نصاب
امتلغتنامه دهخداامت . [ اُم ْ م َ ] (ع اِ) جماعتی که بسوی ایشان پیغمبری آمده باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گروهی که به پیغمبری ایمان آورده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). پیروان انبیاء. (غیاث اللغات ). پس روان . (ترجمان ترتیب عادل ) (فرهنگ فارسی معین ) <span class
درازقامتلغتنامه دهخدادرازقامت . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) که قامتی دراز دارد. طویل القامه . بلندبالا. اءَمطی ّ. عِلیان .قِیاق . هِرطال . (منتهی الارب ) : مردی بود درازقامت . (مجمل التواریخ و القصص ). عَنطَبول ؛ زن درازقامت درشت . لَهیف ؛ درازقامت درشت . (منتهی الارب ).
کرامتلغتنامه دهخداکرامت . [ ک َ م َ ] (ع مص )کرامة. بزرگی ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت . (کلیله ودمنه ). جوانمرد گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار
حجامتلغتنامه دهخداحجامت . [ ح ِ م َ ] (ع مص ) خون تن از شیشه و شاخ برکشیدن پس از شکافهای خرد که به تن دهند با استره . خون کشیدن با شاخ یا شیشه ای از تن پس از خستن تن به استره .احتجام . حجامت کردن . (دهار). حجامة. خون گشادن از تن با استره و بشاخ یا شیشه مکیدن تا هرچه بیشتر بیرون دَوَدَ . || (اِ
حرف صامتلغتنامه دهخداحرف صامت . [ ح َ ف ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرفی است که تنها در موقع آغاز تلفظ صوت و یا نهایت تلفظ صوت موجود گردد. پس عارض بر صوت نباشد زیرا که عارض با معروض موجود است . و این حروف آنی الوجود است و با صوت نماند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).و رجوع به حروف مصمته شود. همه ٔ ح
حروف صامتلغتنامه دهخداحروف صامت . [ ح ُ ف ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف مصمته و حرف صامت شود.