امحافرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ا، محو، رفع، زدایش، تخریب، نابودی، لغو، ابطال سانسور
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِ ] (ع مص ) محو کردن . ناپدید کردن . از میان بردن چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِم ْ م ِ ](ع مص ) از میان رفتن اثر چیزی . پاک گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
امحاحلغتنامه دهخداامحاح . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || امحاح کتاب ؛ خواندن آن . (از اقرب الموارد). || امحاح خانه ؛ از میان رفتن اثر آن . (از اقرب الموارد).
امحاشلغتنامه دهخداامحاش . [ اِ ](ع مص ) سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بسوزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را. || گویند: هذه سنة قد امحشت کل شی ٔ؛ هنگامی که خشک سالی و قحطی باشد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
امحاصلغتنامه دهخداامحاص . [ اِ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بهبود یافتن از بیماری . (از اقرب الموارد). || برآمدن آفتاب از کسوف و روشن شدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهر و آشکار شدن خورشید از کسوف . (از اقرب الموارد).
اضمحلالفرهنگ مترادف و متضادامحا، انحطاط، انهدام، خرابی، زوال، فروپاشی، فنا، محو، نابودی، نیستی، ویرانی
انهدامفرهنگ مترادف و متضاداضمحلال، امحا، انقراض، تخریب، تلاشی، خرابی، زوال، فروریزی، فنا، نابودی، ویرانی، هدم
نابودیفرهنگ مترادف و متضاداضمحلال، امحا، انحطاط، انقراض، انهدام، زوال، فقدان، فنا، محو، نیستی، هلاک ≠ هستی
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِ ] (ع مص ) محو کردن . ناپدید کردن . از میان بردن چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِم ْ م ِ ](ع مص ) از میان رفتن اثر چیزی . پاک گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
امحاحلغتنامه دهخداامحاح . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || امحاح کتاب ؛ خواندن آن . (از اقرب الموارد). || امحاح خانه ؛ از میان رفتن اثر آن . (از اقرب الموارد).
امحاشلغتنامه دهخداامحاش . [ اِ ](ع مص ) سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بسوزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را. || گویند: هذه سنة قد امحشت کل شی ٔ؛ هنگامی که خشک سالی و قحطی باشد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
امحاصلغتنامه دهخداامحاص . [ اِ ] (ع مص ) به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بهبود یافتن از بیماری . (از اقرب الموارد). || برآمدن آفتاب از کسوف و روشن شدن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهر و آشکار شدن خورشید از کسوف . (از اقرب الموارد).