امحاضلغتنامه دهخداامحاض . [ اِ ] (ع مص ) دوستی خالص کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). دوستی ویژه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || شراب ویژه دادن .(تاج
امعاضلغتنامه دهخداامعاض . [ اِ ] (ع مص ) خشمناک کردن و دشوار نمودن کار بر کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خشمناک کردن و بدرد آوردن . (از اقرب الموارد). || سوختن . (بمعنی متعدی آن ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزانیدن . (از اقرب الموارد).
امعاطلغتنامه دهخداامعاط. [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) پی درپی افتادن موی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برافتادن موی از بیماری . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). تَمَعﱡط. (از اقرب الموارد). || ریختن ریشه ٔ رسن و سوده ونرم شدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل آن انمعاط است ، نون ب
امهاتلغتنامه دهخداامهات . [ اُم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ اُمَّهة. (ناظم الاطباء) (از المرجع) (از آنندراج ). ج ِ اُم ّ. (از اقرب الموارد). مادرها. (ناظم الاطباء). مادران . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). امهات در ذوی العقول گویند و امات در غیرذوی العقول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از مهذب
امهادلغتنامه دهخداامهاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْد. (از اقرب الموارد و ذیل آن ) (از منتهی الارب ). ج ِ مِهَدة. (از منتهی الارب ) . زمینهای بلند و یا زمینهای پست وهموار و نرم . (از آنندراج ). و رجوع به مُهْد شود.
مماحضةلغتنامه دهخدامماحضة. [ م ُ ح َ ض َ ] (ع مص ) دوستی خالص کردن . (از اقرب الموارد). محض . امتحاض . امحاض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل قبل شود.
ویژلغتنامه دهخداویژ. (ص ، ق ) خصوص وخاصه و خالص و خلاصه . (برهان ). برابر و معادل ویژه است اما شاهد ندارد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاصه و خالص و صافی . (انجمن آرا) (آنندراج ) : همه ویژ گُردان و آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان . فردوسی
اخلاصلغتنامه دهخدااخلاص . [ اِ ] (ع مص ) خالص کردن . ویژه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ویژه داشتن . بی آمیغ گردانیدن . || دوستی خالص داشتن . امحاض . خلوص نیت داشتن . عقیده ٔ پاک داشتن . ارادت صادق داشتن : بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نی
راست کردنلغتنامه دهخداراست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استقامت بخشیدن . مستقیم کردن . باستقامت درآوردن . از انحناء باستقامت بردن . مقابل کج کردن و خم کردن : گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای . منوچهری .<
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت . رودکی .جز از ایزد توام خداون