امدادلغتنامه دهخداامداد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مدت . (ناظم الاطباء). || ج ِ مُدّ پیمانه ها. (اقرب الموارد). رجوع به مُدّ شود. || ج ِ مدد. یاران . (فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ مَدَد. (از اقرب الموارد). افواجی که پی در پی برسند. (حاشیه ٔ کلیله و دمنه چ مینوی ص 3) <sp
امدادلغتنامه دهخداامداد. [ اِ] (ع مص ، اِ مص ) مهلت خواستن . (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین . || یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قول
امضاضلغتنامه دهخداامضاض . [ اِ ] (ع مص ) سوختن دل را اندوه چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج ). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی ).سوزانیدن . (از اقرب الموارد). || اندوهمند کردن . (منتهی الارب ). || سوختن سرمه چشم را. (منتهی ا
امداد برهانپوریلغتنامه دهخداامداد برهانپوری . [ اِ دِ ب ُ ] (اِخ ) شیخ غلامحسین هاشمی . در گذشته به سال 1187 هَ ق . از شاعران است . رجوع به تذکره های نتایج الافکار ص 38 و شمع انجمن صص 40-<span class="hl
امداد بلگرامیلغتنامه دهخداامداد بلگرامی . [ اِ دِ ب ِ گ ِ ] (اِخ ) میر امداد علی ... از شاعران است . مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن بیت زیر را از او نقل کرده است :بغم مردیم و فکر مانکردی کاش میکردی مسیحابودی و احیا نکردی کاش میکردی .و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 38
امداد خیرآبادیلغتنامه دهخداامداد خیرآبادی . [ اِ دِ خ ِ ] (اِخ ) از شاعران است . رجوع به تذکره ٔ نگارستان سخن صص 10-11 و فرهنگ سخنوران شود.
امدادیلغتنامه دهخداامدادی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به امداد. (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح ورزش در ورزشهای دو میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چند تن با فاصله های معین در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
امدادگریbuddy-aid/buddy aidواژههای مصوب فرهنگستانمراقبت پزشکی اضطراری، شامل کمکهای اولیه، که توسط کارکنان غیرپزشکی نیروهای خودی به فرد مجروح ارائه میکنند
امدادیmadison, American race, madison raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که بهصورت همآغاز برگزار میشود و در آن تیمها هرکدام با دو دوچرخهسوار شرکت میکنند تا بهتناوب جانشین یکدیگر شوند
امداد برهانپوریلغتنامه دهخداامداد برهانپوری . [ اِ دِ ب ُ ] (اِخ ) شیخ غلامحسین هاشمی . در گذشته به سال 1187 هَ ق . از شاعران است . رجوع به تذکره های نتایج الافکار ص 38 و شمع انجمن صص 40-<span class="hl
امداد بلگرامیلغتنامه دهخداامداد بلگرامی . [ اِ دِ ب ِ گ ِ ] (اِخ ) میر امداد علی ... از شاعران است . مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن بیت زیر را از او نقل کرده است :بغم مردیم و فکر مانکردی کاش میکردی مسیحابودی و احیا نکردی کاش میکردی .و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 38
امداد خیرآبادیلغتنامه دهخداامداد خیرآبادی . [ اِ دِ خ ِ ] (اِخ ) از شاعران است . رجوع به تذکره ٔ نگارستان سخن صص 10-11 و فرهنگ سخنوران شود.
امداد لکهنوییلغتنامه دهخداامداد لکهنویی . [ اِ دِل َ هََ ] (اِخ ) امداد اﷲ خان بن کفایت اﷲخان رامپوری از شاعران است . رجوع به تذکره ٔ روز روشن ص 71 و الذریعة قسم اول از جزء تاسع ص 95 و فرهنگ سخنوران شود.
امدادیلغتنامه دهخداامدادی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به امداد. (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح ورزش در ورزشهای دو میدانی و دوچرخه سواری نوعی از مسابقه است که چند تن با فاصله های معین در یک مسیر ایستاده با کمک یکدیگر آن مسافت را طی کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِ مرکب ) داده ٔ بام . آفریده ٔ فروغ . بخشیده ٔ روشنائی . داده ٔ صبح . || بام . گاه صبح . صبحگاهان . مقابل مساء. بُکرَة. (ترجمان القرآن ). وقت طلوع فجر. پیش از طلوع آفتاب . (آنندراج ). صبیحة. صباح . صدیع. صریم . (منتهی الارب ). غدوة. بکرة. (نصاب الصبیان ).اُصبوحَه .
بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِخ ) (کوه ...) بامداد کوه . حمداﷲ مستوفی گوید کوه بامداد به لر کوچک (لرستان ) است و در زبدة التواریخ آمده که بر آن سنگ که بجای هیمه بکار میدارند (= زغال سنگ )، اما از بخار و دودش جانوران میگریزند. (از نزهة القلوب چ لیدن مقاله ٔ سوم ص 192</
بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِخ ) نام پدر مزدک است که پسرش در زمان قباد ساسانی (490 - 531 م .) خروج کرد. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 8). و بهمین سبب او را مزدک بامدادان گویند <span class="hl"
علی آباد کوشک بامدادلغتنامه دهخداعلی آباد کوشک بامداد. [ ع َ دِ کو ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 62 هزارگزی شمال باختری سوریان و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان . ناحیه ای