امساکلغتنامه دهخداامساک . [ اِ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء). چنگ در چیزی زدن . (مصادر زوزنی ). تشبث کردن . (فرهنگ فارسی معین ). اعتصام . (از اقرب الموارد). گویند: امسک بالشی ٔ؛ اذا تمسک به . || بازایستادن . (منتهی الارب ) (
امساکفرهنگ فارسی عمید۱. خودداری از غذا خوردن.۲. بخل؛ خست؛ زفتی.۳. [قدیمی] بازایستادن.۴. [قدیمی] چنگ درزدن.
امساغلغتنامه دهخداامساغ . [ اِ ] (ع مص ) یکسو گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تَنَحّی . (اقرب الموارد). دور شدن و بکنار رفتن .
امشاقلغتنامه دهخداامشاق . [ اِ ] (ع مص ) بتازیانه زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ). || رنگ کردن جامه با مَشق یا مِشق (رنگ سرخ ). (از اقرب الموارد).
امساک کردنلغتنامه دهخداامساک کردن . [ اِ ک َ دَ] (مص مرکب ) بخل کردن و قصور کردن و خود را باز داشتن از چیزی . (ناظم الاطباء). دریغ داشتن : تو از فشاندن تخم امید دست مدارکه در کرم نکند ابر نوبهار امساک . صائب (از آنندراج ).سرچه باشد که من
امساک کردنلغتنامه دهخداامساک کردن . [ اِ ک َ دَ] (مص مرکب ) بخل کردن و قصور کردن و خود را باز داشتن از چیزی . (ناظم الاطباء). دریغ داشتن : تو از فشاندن تخم امید دست مدارکه در کرم نکند ابر نوبهار امساک . صائب (از آنندراج ).سرچه باشد که من
امساک کردنلغتنامه دهخداامساک کردن . [ اِ ک َ دَ] (مص مرکب ) بخل کردن و قصور کردن و خود را باز داشتن از چیزی . (ناظم الاطباء). دریغ داشتن : تو از فشاندن تخم امید دست مدارکه در کرم نکند ابر نوبهار امساک . صائب (از آنندراج ).سرچه باشد که من