امملغتنامه دهخداامم . [ اَ م َ ] (ع مص ) قرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن . || (اِ) نزدیکی . (از المرجع). گویند اخذت ذلک من امم ؛ ای من قرب . (از اقرب الموارد). || چیزی اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): گویند ماسألت الا امماً؛ ای شیئاً یسیر
امملغتنامه دهخداامم . [ اُ م َ ] (ع اِ)ج ِ امّة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گروهها.جماعتها : مرابیع کرم و ینابیع حکم و مصابیح ظلم و مجاریح امم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).منکسرتر خود نباشم از عدم کز دهانش آمدستند این امم . مولوی
حامیملغتنامه دهخداحامیم . (اِخ ) ابومحمدبن من اﷲ المحکمی . وی در اوائل قرن چهارم هجری به دعوی نبوت برخاست و کتابی به تقلید قرآن مجید نوشته مدعی وحی شد، خاله و همشیره ٔ او که از ساحرات و کاهنات بودند به وی گرویدند. این پیغمبرکاذب به قبیله ٔ غماره انتساب داشت و در تاریخ <span class="hl" dir="ltr
حمملغتنامه دهخداحمم . [ ح َ م َ ] (ع مص ) سیاه شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپید گردیدن . (منتهی الارب ). || گرم شدن . (اقرب الموارد). || انگشت شدن خدرک آتش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حم الجمرة؛ صارت حممة. (اقرب الموارد). || (ع اِ) سیاهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)
حمملغتنامه دهخداحمم . [ ح ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمة شود. || انگشت . (منتهی الارب ). فحم . زغال . (اقرب الموارد). || خاکستر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هرچه سوخته باشدبه آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رکوی سوخته . (مهذب الاسماء). واحد آ
حمیملغتنامه دهخداحمیم .[ ح َ ] (ع ص ، اِ) قریب و خویشاوند. ج ، اَحِمّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گاه حمیم برای جمع مؤنث نیز آید. (منتهی الارب ). || دوست . صدیق .(اقرب الموارد). || آب گرم . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : شعر من ماء
داثرةلغتنامه دهخداداثرة. [ ث ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داثر: امم داثرة؛ امتهای از میان رفته . اقوام منقرض شده .
متتامملغتنامه دهخدامتتامم . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) با هم جمع شده . (ناظم الاطباء). || با هم آینده . (ناظم الاطباء). || کامل شده ٔ در عدد و درست . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تتام شود.
متذامملغتنامه دهخدامتذامم . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) همدیگر را نکوهنده . (آنندراج ). یکدیگر را نکوهش کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تذامم شود.
کامملغتنامه دهخداکامم . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 25هزارگزی جنوب مهاباد و یکهزار و پانصدگزی راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت . ناحیه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل است و چهل تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محص
تذامملغتنامه دهخداتذامم . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) همدیگر را نکوهیدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد).
تضامملغتنامه دهخداتضامم . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) تضام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فا هم آمدن . (مجمل اللغة) (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تضام شود.
