امیلغتنامه دهخداامی . [ اُم ْ می ] (ع ص ) منسوب به ام . مادری . بطنی : اخ امی ؛ برادر مادری . اخت امی ؛ خواهر مادری . (از یادداشت مؤلف ). || کسی که بر اصل خلقت خود بود و کتابت و حساب نیاموخته باشد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کسی که پدرش در ایام طفلی او بمیرد و از تربیت پدر محروم باشد
امیفرهنگ فارسی عمید۱. مادری.۲. [مجاز] کسی که درس نخوانده و خواندن و نوشتن را یاد نگرفته باشد؛ بیسواد.
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
امیر امیرانلغتنامه دهخداامیر امیران . [ اَ رِ اَ ] (اِخ ) لقب عمربن محمد نصرةالدین اتابک پهلوان از سلجوقیان . (از اخبار الدولة السلجوقیه ) و لقب جستان ابراهیم از ملوک دیلمستان بود. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 5).رجوع به امیر امیران (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شود.
امیر امیرانلغتنامه دهخداامیر امیران . [ اَ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیرالامراء. امیرامرا: و عنده اینانج محمود و امیر امیران عمر کانت امهما فی الری . (اخبار الدولة السلجوقیه ص 173). بر کنار رود دیهی بود که خندان می گفتند و باج می ستاندند از جهت امیر امیران [
امیدلغتنامه دهخداامید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجو. رجاوة. مهه . (منتهی الارب ) (تاج المصاد
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های ع
امیدلغتنامه دهخداامید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجو. رجاوة. مهه . (منتهی الارب ) (تاج المصاد
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های ع
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین وزرای ایران در دوره ٔ اسلامی است . وی در حدود سال 1223 هَ .ق . متولد شد. از دوره ٔ
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) اسمش قلی است در آن بلده [ یزد ] بسرتراشی میگذرانیده . این قطعه از اوست :شنیدم که دوشینه در بزم غیرمی ناب از جام زر خورده ای ندانم در آن بزم پرشور و شردوپیمانه یا بیشتر خورده ای بهر حال در شهر آوازه است که جز باده چیز دگر خورده ای .(آت
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) (مولانا...)استرآبادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست :آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست .(مجالس النفائس ص 2
دامیلغتنامه دهخدادامی . (اِخ ) ملاعبدالواسع خلف ملا کلبعلی همدانی . اما خود در اصفهان متولد شده باعتدال آب و هوای آن دیار خلدآثار نهال قامتش تربیت یافته خود را اصفهانی میدانست . نظر بفطرات اصلی در اوایل سن اکثر علوم رسمی دیده و در اکثر فنون حکمت خصوص ریاضی مهارت داشته و بعلت وسعت مشرب و حداثت
دامیلغتنامه دهخدادامی . (ص نسبی ) صیاد راگویند. (برهان ). دامیار. شکارچی . شکارگر. || منسوب به دام . متعلق به دام . (شعوری ج 1 ص 432).
دامیلغتنامه دهخدادامی . (ع ص ) نعت فاعلی ازدمی . که خون از وی چکد یا تراود یا پالاید. || هو دامی الشفة؛ او فقیرست . (منتهی الارب ). و فی الاساس دامی الشفة؛ حریص علی الطلب . (اقرب الموارد).