امیرالجیوشلغتنامه دهخداامیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] (اِخ ) ابوالنجم بدر الجمالی المستنصری ... از وزرای خلفای فاطمی مصر بود و به سال 487 هَ .ق . درگذشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 455) (از معجم ا
امیرالجیوشلغتنامه دهخداامیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] (اِخ ) انوشتگین الدزبری ، الجیلی ، منتخب الدوله ... در سال 419 هَ .ق .والی دمشق بود. (از معجم الانساب زامباور ج 1 ص 45).
امیرالجیوشلغتنامه دهخداامیرالجیوش . [ اَ رُل ْ ج ُ ] (ع اِ مرکب ) سردار لشکر. (ناظم الاطباء). سپهسالار و سردار لشکر. (آنندراج ): ثم مضی امیرالجیوش الی مصر و تقدم بها و صار صاحب الامر. (کامل ابن اثیر ج 1 ص 97).
امیرالجیوشلغتنامه دهخداامیرالجیوش .[ اَ رُل ْ ج ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم شاهنشاه الافضل بن بدر الجمالی . از وزرای فاطمیان مصر بود و در سال 515 هَ .ق . درگذشت . (از معجم الانساب زامباور ج 1 ص 149).
سردارفرهنگ مترادف و متضاداسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده ≠ سرباز
اسپهبدلغتنامه دهخدااسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سپاهبد. سپهبد. سردار. (برهان ).سپهسالار. (غیاث ). فرمانده لشکر. سردار لشکر. (جهانگیری ). خداوند لشکر. امیرالجیش . معرب آن اسفهبد (برهان ) و اصفهبد : دگرروز گشتاسب با موبدان ردان و بزرگان و اسپهبدان <br
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های ع