انجامیدنلغتنامه دهخداانجامیدن . [ اَ دَ ] (مص ) بنهایت رسیدن و آخرشدن کار. (آنندراج ). آخرشدن و بنهایت رسیدن . (فرهنگ رشیدی ). آخرشدن . (مؤید الفضلاء) (شرفنامه ٔ منیری ). منتهی گشتن و به آخر رسیدن و بپایان آمدن کار و تمام شدن . (ناظم الاطباء) : چو انجامیده شد گفتار را
ننجامیدنلغتنامه دهخداننجامیدن .[ ن َ دَ ] (مص منفی ) نینجامیدن . ناانجامیدن . مقابل انجامیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انجامیدن شود.
درانجامیدنلغتنامه دهخدادرانجامیدن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) به آخر رسیدن . به پایان رسیدن . پایان گرفتن . به انتها کشیدن : چه معلوم و مقرر است که هرچند آدمیان را روزگار دورتر درانجامد، در همتها قصور زیادت بود. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 5).<b