انجملغتنامه دهخداانجم . [ اَ ج ِ ] (اِ) خرد و عقل . (ناظم الاطباء). ورجوع به انجم داد شود .- پادشاه انجم سپاه ؛ پادشاهی که عقل و خرد سپاه اوست . (ناظم الاطباء) .
انجملغتنامه دهخداانجم . [ اَ ج ُ ] (اِخ ) علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا ح
انجملغتنامه دهخداانجم . [ اَ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ نجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ستارگان . اختران . ستاره ها. اخترها : خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی . ناصرخسرو.هموشد فاعل افلا
انجملغتنامه دهخداانجم .[ اَ ج ُ ] (اِخ ) میرزا محمد مستوفی پسر میرزا عبداﷲمستوفی از شاعران قرن سیزدهم بود. (از انجمن ناصری چ سنگی انجمن چهارم شخص هفتم بنقل فرهنگ سخنوران ).
انزيمدیکشنری عربی به فارسیمواد الي پيچيده اي که درموجود زنده باعث تبديل مواد الي مرکب به مواد ساده تر وقابل جذب مي گردد , انزيم , دياستاز
آنزیمفرهنگ فارسی عمیدمادۀ آلی که توسط سلولهای بدن ساخته و ترشح میشود و سبب تسریع فعل و انفعال شیمیایی مواد میشود.
انجمادلغتنامه دهخداانجماد. [ اِ ج ِ ] (ع مص ) افسرده و بسته شدن . (آنندراج ). بستن . افسردن . بسته شدن . جامد گردیدن . (از فرهنگ فارسی معین ). یخ بستن . (یادداشت مؤلف ) . || (اِمص ) فسردگی و بستگی . (ناظم الاطباء).
انجماعلغتنامه دهخداانجماع . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) باهم مجتمع شدن و فراهم آمدن . (آنندراج ). فراهم آمدن اجزاء چیزی و بهم نزدیک شدن اعضاء و افراد آن .(از مصباح ذیل ماده ٔ ضم ّ بنقل ذیل اقرب الموارد).
انجماللغتنامه دهخداانجمال . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) جمله کردن و جمع و کرده (شاید: گروه ) شدن . (ناظم الاطباء).
انجمنلغتنامه دهخداانجمن . [ اَ ج ُ م َ] (اِ) مجلس و مجمع. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مجلس و مجمع مردان . (شرفنامه ) (مؤید الفضلاء). مجمع مردم . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). جایی که درآن مردم بسیار نشسته باشند. (غیاث اللغات ). گردآمدنگاه مردم در کنکاش و مشورت
انجمنلغتنامه دهخداانجمن .[ اَ ج ُ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ماه نشان زنجان با 243 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قلعه چای و محصول آن غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
الویزواژهنامه آزادنام قدیم روستایی از توابع شهرستان شهریار واقع در استان تهران. نام فعلی این محل اَنجُم آباد است.
انجم کرمانشاهیلغتنامه دهخداانجم کرمانشاهی . [ اَ ج ُ م ِ ک ِ ] (اِخ ) میرزا کریم خان . از شاعران قرن سیزدهم بود. (از تذکره مدایح معتمدی نسخه ٔ خطی کتابخانه خصوصی حاج حسین نخجوانی از فرهنگ سخنوران ).
انجم گریلغتنامه دهخداانجم گری . [ اَ ج ُ گ َ ] (حامص مرکب ) ظاهراً به معنی ستاره شناسی و ستاره شماری و بمجاز به معنی مکر و فریب و حیله و تزویر و دروغزنی است : همان یک شخص کین را ساز کرده همان انجم گری آغاز کرده .نظامی .
انجم یزدیلغتنامه دهخداانجم یزدی . [ اَ ج ُ م ِ ی َ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی از شاعران قرن سیزدهم بود. (از حدیقةالشعرا نسخه ٔ خطی کتابخانه سلطان القرائی از فرهنگ سخنوران ).
انجم افشردنلغتنامه دهخداانجم افشردن . [ اَ ج ُ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) استوار و محکم کردن . (آنندراج ). نیک محکم کردن و مضبوط ساختن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیبات انجم شود.
انجم دللغتنامه دهخداانجم دل . [اَ ج ُ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ستارگانی که از دل برآیند، ظاهراً کنایه از اشک است : هست پستان کرم خشک و من از انجم دل فتح باب از پی پستان بخراسان یابم .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span class="hl" dir="ltr"
خسرو انجملغتنامه دهخداخسرو انجم . [ خ ُ رَ / رُ وِ اَ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خسرو اختران و خسرو اقلیم چهارم یعنی آفتاب عالمتاب است که آن را خسرو خاور و خسرو سیارگان نیز گویند. (ازبرهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ).
شاه انجملغتنامه دهخداشاه انجم . [ هَِ اَ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (از آنندراج ) : شاه انجم خادم لالای اوست خدمت لالاش از آن خواهم گزید.خاقانی .
کواعب انجملغتنامه دهخداکواعب انجم . [ ک َ ع ِ ب ِ اَ ج ُ ] (اِخ ) بنات النعش . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به بنات النعش شود.
هفت انجملغتنامه دهخداهفت انجم . [ هََ اَ ج ُ ] (اِ مرکب ) هفت ستاره . هفت اختر : آنکه ملکش برتر از نوبت تنندبرتر از هفت انجمش نوبت زنند.مولوی .