انجیرلغتنامه دهخداانجیر. [ اَ ] (اِ) درختی از تیره ٔ گزنه ها جزو دسته ٔ توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و برخلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است . (فرهنگ فارسی معین ). از محصولات بومی ولایت کاری که از آنجا بسایر ممالک کره ٔ ارض برده شده
انجیرلغتنامه دهخداانجیر. [ اَ ] (اِ) سوراخ . (برهان قاطع). هر سوراخی (عموماً). (ناظم الاطباء). سوراخ (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین ).- انجیر کردن ؛ سوراخ کردن : زبیدش گربه بید انجیرکرده سرشکش تخم بیدانجیر خورده .
انجیرفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای درشت، شیرین، و گوشتدار به رنگهای زرد و قرمز که درون آن پر از دانههای ریز است.۲. درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگهای شکافدار، و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد.
حنجرلغتنامه دهخداحنجر. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) دوایی است که آنرا سرخ مرد گویند و بعربی عصی الراعی خوانند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). || حلق و گلو. (غیاث ). حلقوم . (ناظم الاطباء) (غیاث از منتخب ). نای گلو. (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، حناجر : دشمن ز دو پستان
انجرلغتنامه دهخداانجر. [ اَ ج َ ] (ع اِ) مأخوذ از لنگر فارسی است و آن چند چوب است که بهم بندند و میان آنها رابا ارزیر گداخته و جز آن پرکنند چندانکه مانند سنگ گران گردد و بتک نشیند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، اناجر. (از اقرب الموارد).
انزرلغتنامه دهخداانزر. [ اَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان با 572 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جزلا و محصول آن غلات ، پنبه ،گردو و انار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
انظردیکشنری عربی به فارسیديدن , مشاهده کردن , نظاره کردن , ببين , اينک , هان , چشم چراني کردن , چشم چراني , نگاه عاشقانه کردن , با چشم غمزه کردن , عشوه
انجیرکلغتنامه دهخداانجیرک . [ اَ رَ ] (اِ) اِنجیره : کلاغک بیابیا انجیرکم پخته شده پیرزنکه نتونم بیام انجیرکم سخته شده .(از یادداشت مؤلف ).
انجیرآوندلغتنامه دهخداانجیرآوند. [ اَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش خرانق شهرستان یزد با 130 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
انجیرانلغتنامه دهخداانجیران . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مریوان شهرستان سنندج با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات و توتون است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
انجیرستانلغتنامه دهخداانجیرستان . [ اَ رِ ] (اِ مرکب ) باغ انجیر : بوزنه گرد انجیرستان میگشت و یک یک را مطالعه میکرد. (سندبادنامه ص 164).
انجیرکلغتنامه دهخداانجیرک . [ اَ رَ ] (اِ) اِنجیره : کلاغک بیابیا انجیرکم پخته شده پیرزنکه نتونم بیام انجیرکم سخته شده .(از یادداشت مؤلف ).
انجیرآوندلغتنامه دهخداانجیرآوند. [ اَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش خرانق شهرستان یزد با 130 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
انجیرانلغتنامه دهخداانجیران . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مریوان شهرستان سنندج با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات و توتون است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
انجیر آدملغتنامه دهخداانجیر آدم . [ اَ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام میوه ای است در هندوستان شبیه به حنظل . (برهان قاطع). میوه ٔ هندی شبیه به کدو و گرد و سرخ که در وسط دارای نقطه ٔ سپید کوچکی است . (ناظم الاطباء) (از سروری ).میوه ای است بزرگتر از جوز و رنگ او سیاه است که بخاکستر مایل باشد و
انجیر بستیلغتنامه دهخداانجیر بستی . [ اَ رِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی انجیر که در ذخیره ٔ خوارزمشاهی مکرر نام آن چون دارویی در بعض معجونها و غیره برده میشود. منسوب به بُسْت از شهرهای خراسان که در خوبی معروف بوده . (از یادداشت مؤلف ) : غرابی که با تندرستی بود<br
چم انجیرلغتنامه دهخداچم انجیر. [ چ َ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرکاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 10 هزارگزی باختر ماسور کنار جنوبی راه خرم آباد به اندیمشک واقع است . تپه ماهوری و معتدل است و 25 تن سکنه دارد. آبش از قنات . م
چاه انجیرلغتنامه دهخداچاه انجیر. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سروستان شهرستان شیراز که در 23 هزارگزی باختر سروستان و 9 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به سروستان واقع شده ، جلگه ، معتدل و مالاریائی است و <span class="hl" dir="l
شال انجیرلغتنامه دهخداشال انجیر. [ اَ ] (اِ مرکب ) مخفف شغال انجیر. نام نوعی از انجیر باشد در لهجه ٔ اهالی آمل و این نوع در تمام جنگلهای شمال موجود است . (جنگل شناسی ساعی ص 245).
شاه انجیرلغتنامه دهخداشاه انجیر. [ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی از انجیر است و آن را انجیر وزیری هم خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). نوعی گزیده از انجیر و بعضی گویند شاه انجیر انجیری است که پوست میوه ٔ آن سبز است نه سرخ . (یادداشت مؤلف ).
شیرانجیرلغتنامه دهخداشیرانجیر. [ اَ ] (اِ مرکب ) لبن التین . ماده ٔ شیری رنگ که در برگ و میوه ٔ نارس انجیر هست و میوه ٔ نارس انجیرو نیز برگ انجیر را چون در دیگ گوشت افکنند گوشت زود پزد و مهرا شود و چون گوشت را در میان برگ انجیر خوابانند ترد شود و زود کباب شود. (یادداشت مؤلف ).