اندالغتنامه دهخدااندا. [ اَ ] (اِ مص ) گلابه و کاه گل بر بام و دیوار مالیدن . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). گلاوه و کاهگل بر دیوار و بام مالیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). مالیدن کاه و گلابه بود بر دیوار. (فرهنگ جهانگیری ). کاه گل کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ سروری ). || (نف مرخ
اندالغتنامه دهخدااندا. [ اَ ] (مغولی ، اِ) دوست . رفیق . انده . اندای . (از فرهنگ فارسی معین ) : واین اقطاع را که دادیم نفروشند و نبخشند و به اندا و قودا و اقا و اینی و خویشاوند و کابین و قلنک ندهند و کسی که بر این حرکت اقدام نماید گناه کار گردد. (تاریخ غازانی ص <span
پاندیالغتنامه دهخداپاندیا. (اِخ ) نام قدیم منتهای جنوبی هندوستان و در قرون وسطی بدانجا دولت بزرگی بود. در قرن ششم و هفتم و هشتم هجری این مملکت را به دفعات آل سبکتکین و سایر دول اسلامیه ضبط و تسخیر کردند.
انداءلغتنامه دهخداانداء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَدی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصارة. (ابن البیطار در کلمه ٔ حصرم ) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" di
انداءلغتنامه دهخداانداء. [ اِ ] (ع مص ) افزون شدن . || میان دو نوبت آب ، چرانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || نمناک و تر گردانیدن . تر کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). نمگن کردن . (یادداشت مؤلف ). || بسیارعطا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب ا
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ فارسی معین ). هندام . شلو.
انداختنیلغتنامه دهخداانداختنی . [ اَ ت َ ] (ص لیاقت ) نابکار. آخال . آشغال . سقط. خراش . افکندنی . (یادداشت مؤلف ). || کواکب منقضه . (از فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب ).
اندازندهلغتنامه دهخدااندازنده . [ اَ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه چیزی را از جایی بیندازد. پرتاب کننده . (فرهنگ فارسی معین ): صروع ؛ نیک اندازنده مردم را. (منتهی الارب ).
اندلغتنامه دهخدااند. [ اَ ] (اِ) گلابه و کاه گل که بر بام و دیوار مالند. || غیبت و بدگویی . || رؤیای صادق . || کسی که بر بام و دیوار کاه گل میمالد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اندا شود.
مسایللغتنامه دهخدامسایل . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسیل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مسیل ها. اماکن جاری شدن آب . رجوع به مسیل شود : مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون به فضول انواو سیول اندا پر کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 290).
انوالغتنامه دهخداانوا. [ اَن ْ ] (از عربی ، اِ) انواء : ز بس بدایع چون بوستان پر از انوارز بس جواهر چون آسمان پر از انوا. مسعودسعد.شکوفه ها همه انوای باغ گردون است که چون پدیدشدند افتتاح کرد سما. مسعودسعد.
اندودنلغتنامه دهخدااندودن . [ اَ دَ ] (مص ) انداییدن . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ خطی )(شرفنامه ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ). کاهگل و گلابه مالیدن . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). گل مال کردن . (فرهنگ رشیدی ). اندود کردن . کاهگل و گلاوه مالیدن . (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیله ٔ مالیدن ماده ای
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ فارسی معین ). هندام . شلو.
انداختنیلغتنامه دهخداانداختنی . [ اَ ت َ ] (ص لیاقت ) نابکار. آخال . آشغال . سقط. خراش . افکندنی . (یادداشت مؤلف ). || کواکب منقضه . (از فهرست لغات و اصطلاحات التفهیم ص قلب ).
اندازندهلغتنامه دهخدااندازنده . [ اَ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه چیزی را از جایی بیندازد. پرتاب کننده . (فرهنگ فارسی معین ): صروع ؛ نیک اندازنده مردم را. (منتهی الارب ).
اندادلغتنامه دهخداانداد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِدّ. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). همتایان . همانندان . امثال . نظرا. (فرهنگ فارسی معین ).
شکراندالغتنامه دهخداشکراندا. [ ش َ ک َ اَ ] (ن مف مرکب ) چیزی که شکر در آن اندوده باشند. (آنندراج ).بستنی که با شکر سازند. (ناظم الاطباء) : زهر غمی نیست ظهوری به جام کام اگر شد شکراندا چه حظ.ظهوری (از آنندراج ).
ناندالغتنامه دهخداناندا. (اِخ ) از سلاطین باستانی هند و معاصر با اسکندر مقدونی است . پیرنیا آرد: در میان سند و گنگ ، دولت بزرگی وجود داشت که یونانی ها آن را دولت «پراسیان » نامیده اند، در زمان اسکندر، پادشاه این مملکت ، سلطانی ناندانام بود و او - وقتی که اسکندر در کنار رود هیفار توقف داشت - سف
یارلاگاندالغتنامه دهخدایارلاگاندا. (اِخ ) نام یکی از شاهان گوتی است که هفت سال سلطنت کرده است . رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 31 شود.
اوگاندالغتنامه دهخدااوگاندا. (اِخ ) کشور تحت الحمایه ٔ بریتانیا. مساحت آن 243400 کیلومتر مربع و جمعیت آن 5679000 واقع در شمال قسمت مرکزی آفریقا و جنوب سودان و کرسی آن انتبه و بیشتر آن فلاتی حاصلخیز و دارای تپه های جنگلی است ولی