اندرزگرلغتنامه دهخدااندرزگر. [ اَ دَ گ َ ] (ص مرکب ) مشاور. معلم .(در زمان ساسانیان ). (ایران در زمان ساسانیان ص 252). واعظ. ناصح . مذکر. پند دهنده . (یادداشت مؤلف ).
اندرزورلغتنامه دهخدااندرزور. [ اَ دَ وَ ] (ص مرکب ) اندرزگو. آنکه کارش اندرز گفتن است : زینت ملک خداوندی واندر خور ملک صدر دیوان شه شرقی و اندرزوری .فرخی .
نصیحتگرلغتنامه دهخدانصیحتگر. [ ن َ ح َ گ َ ] (ص مرکب ) اندرزگر. (یادداشت مؤلف ). پنددهنده . اندرزکننده . آگاه سازنده . (ناظم الاطباء). ناصح . نصیح . مشفق خیرخواه که به خیرخواهی پند دهد و به صواب رهنمائی کند : یک روز گرم گاه به خانه اندر نشسته بود [ قابیل ] ابلیس بیامد بر
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] (ع ص ) پنددهنده . (مهذب الاسماء). وعظکننده . (از اقرب الموارد).واعظ. اندرزگوی . پندگوینده . ناصح . اندرزگر. آنکه تذکیر کند. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. (از الانساب سمعانی ) : بلبل چو مذکر شد
اندرزلغتنامه دهخدااندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت