اندمهلغتنامه دهخدااندمه . [ اَ دَ م َ / م ِ ] (اِ) یاد آوردن بود غم گذشته را چون شوق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495). بیاد آوردن غمهای گذشته . (از برهان قاطع) (از سروری ) (از رشیدی ) (از فرهنگ اوبهی ) (از انجمن آرا) (از صحاح ال
اندمهفرهنگ فارسی عمیدیادآوری اندوههای گذشته؛ با خود درد دل کردن؛ شرح و بیان وقایع و سرگذشتهای ناگوار.
حندمةلغتنامه دهخداحندمة. [ ح َ دَ م َ ] (ع اِ) یکی حندم و آن درختی است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به حندم شود.
جستن اندامهالغتنامه دهخداجستن اندامها. [ ج َ ت َ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پریدن اندام . اختلاج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خلجان . خلوج . (دهار).
اندامهای آواییvocal organs, speech organsواژههای مصوب فرهنگستانهمۀ اندامهایی که در تولید آواهای زبان سهیم هستند، از پردۀ دیافراگم تا لبها
اندامهلغتنامه دهخدااندامه . [ اَ م َ / م ِ ] (اِ)یادآوری و بخاطرآوری از دوستان و یا حوادث گذشته و قصه ٔ تاریخی . (ناظم الاطباء). و رجوع به اندمه شود.
درد دل کردنلغتنامه دهخدادرد دل کردن .[ دَ دِ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زاری کردن . (غیاث ). زاری نمودن و درد دل گفتن و خالی کردن . (از آنندراج ).اندمه نزد کسی داشتن . گفتن و شرح کردن کسی دیگری راغم و اندوه و ناگواری های زندگی خود یا پیش آمدن ناملائمی را. غمهای خود را برای دوستی گفتن بی چشم غمگساری . غم
بهترینلغتنامه دهخدابهترین . [ ب ِ ت َ ] (ص عالی ) مزیدعلیه «بهتر»، از عالم نوآئین و نوآئین ترین ، چه این کلمه نسبت است که گاهی بمعنی مذکور آید چنانکه در کهین و مهین یعنی شخص منسوب به ماهیتی که آنرا «که » یا «مه » توان گفت و گاهی زائد می آید چنانکه در مثالین اولین . (آنندراج ) (بهار عجم ). خوبتر
برترینلغتنامه دهخدابرترین . [ ب َ ت َ ] (ص عالی ) بلندتر از همه خواه در مقام و خواه در جای و مکان . اعلی . بالاترین . بلندترین و عالی ترین . (ناظم الاطباء) : برترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه . رودکی .بدان برترین نام
درد دللغتنامه دهخدادرد دل . [ دَ دِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دردی که در قلب ایجاد می شود. وجع قلب . || در تداول عوام ، درد شکم . دل درد : یار من شکرلب و گل روی و من در درد دل گر کند درمان این دل زآن گل و شکر سزد. سوزنی .- <span