اندودلغتنامه دهخدااندود. [ اَ ] (مص مرخم ، اِمص ) کاه گل و گل آوه (گلابه ) مالیدن بر بام ودیوار. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) کاه گل و گلابه که بر بام و دیوار کرده باشند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). پرده ٔ نازکی از کاهگل و گلابه و گچ که بر بام و دیوار سقف خانه مالیده باشند. هر پوشش نازک
اندودفرهنگ فارسی عمید۱. مادهای مثل کاهگل، گچ، یا سیمان که روی بام یا دیوار مالیده شود.۲. (بن ماضیِ اندودن) = اندودن۳. اندوده؛ مالیدهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زراندود، سیماندود، گلاندود.
اَنْدوْدگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی ماهی ای که با دود و نمک خشک کنند ، دود گوگرد دادن به انگور برای زودتر تبدیل شدن به کشمشش و ممیز
چمن اندودلغتنامه دهخداچمن اندود. [ چ َ م َ اَ ] (ن مف مرکب ) در معنی ، مرادف چمن زار و چمن خیز و چمن پوش است که هر یک معروف میباشد. (از آنندراج ). چمن زار : شوق موسی نگهم رام تسلی نشودتا دو عالم چمن اندود تجلی نشود. میرزا بیدل (از آنندراج ).</p
خیال اندودلغتنامه دهخداخیال اندود. [ خ َ / خیا اَ ] (نف مرکب ) باخیال . پرخیال . (از آنندراج ) : پادشاه از دل خیال اندوددر عجب ماند کاین چه شاید بود.میرخسرو.
روی اندودلغتنامه دهخداروی اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) اندوده به روی . رنگ کرده به روی . (ناظم الاطباء). مخفف روی اندوده .
سیم اندودلغتنامه دهخداسیم اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) سیم آلود. (آنندراج ). مفضض و هر چیز اندوده شده از نقره . (ناظم الاطباء). سیم اندوده . آب نقره داده .
اندودنلغتنامه دهخدااندودن . [ اَ دَ ] (مص ) انداییدن . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ خطی )(شرفنامه ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ). کاهگل و گلابه مالیدن . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). گل مال کردن . (فرهنگ رشیدی ). اندود کردن . کاهگل و گلاوه مالیدن . (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیله ٔ مالیدن ماده ای
اندودشلغتنامه دهخدااندودش . [ اَ دِ ] (اِمص ) گل کاری . گل مالی . اندایش : برون بنا ماند برجای خویش کز اندودش گل حرم داشت پیش .نظامی .
اندودهلغتنامه دهخدااندوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) اندودکرده شده . (ناظم الاطباء). اندودکرده . انداییده . (فرهنگ فارسی معین ).- اندوده آستین ؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده . (شرفنامه ٔ منیری ) .- اندوده پوست </sp
اندودنفرهنگ فارسی عمیدپوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی؛ اندود کردن: ◻︎ چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱: ۳۸).
مطلافرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که آن را با چیز دیگر اندود کرده باشند؛ اندودشده.۲. روغنمالیشده.۳. زراندودشده.
اندودنلغتنامه دهخدااندودن . [ اَ دَ ] (مص ) انداییدن . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ خطی )(شرفنامه ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ). کاهگل و گلابه مالیدن . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ). گل مال کردن . (فرهنگ رشیدی ). اندود کردن . کاهگل و گلاوه مالیدن . (ناظم الاطباء). پوشاندن چیزی بوسیله ٔ مالیدن ماده ای
اندودشلغتنامه دهخدااندودش . [ اَ دِ ] (اِمص ) گل کاری . گل مالی . اندایش : برون بنا ماند برجای خویش کز اندودش گل حرم داشت پیش .نظامی .
اندودهلغتنامه دهخدااندوده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف ) اندودکرده شده . (ناظم الاطباء). اندودکرده . انداییده . (فرهنگ فارسی معین ).- اندوده آستین ؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده . (شرفنامه ٔ منیری ) .- اندوده پوست </sp
اندودنفرهنگ فارسی عمیدپوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی؛ اندود کردن: ◻︎ چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱: ۳۸).
چمن اندودلغتنامه دهخداچمن اندود. [ چ َ م َ اَ ] (ن مف مرکب ) در معنی ، مرادف چمن زار و چمن خیز و چمن پوش است که هر یک معروف میباشد. (از آنندراج ). چمن زار : شوق موسی نگهم رام تسلی نشودتا دو عالم چمن اندود تجلی نشود. میرزا بیدل (از آنندراج ).</p
خیال اندودلغتنامه دهخداخیال اندود. [ خ َ / خیا اَ ] (نف مرکب ) باخیال . پرخیال . (از آنندراج ) : پادشاه از دل خیال اندوددر عجب ماند کاین چه شاید بود.میرخسرو.
زراندودلغتنامه دهخدازراندود. [ زَ اَ ] (ن مف مرکب ) زرنگار و اندودشده از زر. (ناظم الاطباء). چیزبه زراندوده که بر ظاهرش زر بود و بر باطنش چیزی دیگر. (آنندراج ). ملمع. (دهار). زرنگار. مذهب . مزخرف . ذهیب . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ماغ در آبگیر گشته روان را
روی اندودلغتنامه دهخداروی اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) اندوده به روی . رنگ کرده به روی . (ناظم الاطباء). مخفف روی اندوده .
سیم اندودلغتنامه دهخداسیم اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) سیم آلود. (آنندراج ). مفضض و هر چیز اندوده شده از نقره . (ناظم الاطباء). سیم اندوده . آب نقره داده .