انفسلغتنامه دهخداانفس . [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) گرانمایه تر: انفس المال ؛ گرانمایه ترین مالها. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نفیس تر. (مهذب الاسماء): فانفس الدواب ، ما یرتفع من نواحی بلخ . (صورالاقالیم اصطخری ).- امثال : انفس من قرطی ماریة</s
انفسلغتنامه دهخداانفس . [ اَ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ نَفْس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (دهار). ج ِ نفس که به معنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی و آفاقی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام . و می تواند که عالم انفس و آفاق همین عالم ظاهری باشد چه اکثر نف
حنفسلغتنامه دهخداحنفس . [ ح ِ ف ِ ] (ع ص ) حفنس . زن بدزبان کم حیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حنفشلغتنامه دهخداحنفش . [ ح ِ ف ِ ] (ع اِ) حنفیش . افعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ماری است کلان بزرگ سر نقطه دار ساکن : اذا حویتها [ حربتها ] انتفخ وریدها. یا حفّاث است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
حنفصلغتنامه دهخداحنفص . [ ح ِ ف ِ ] (ع ص ) باریک جسم و نزار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عنفشلغتنامه دهخداعنفش . [ ع َ ف َ ] (ع ص ) رجل عنفش اللحیة؛مرد انبوه و دراز ریش . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). عُنافش . عِنفاش . عَنفشی . عَنفَشیش . (از اقرب الموارد).
انفسادلغتنامه دهخداانفساد. [ اِ ف ِ ] (ع مص ) تباه شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و قیل لایقال انفسد علی انفعل . (ناظم الاطباء).
انفساقلغتنامه دهخداانفساق .[ اِ ف ِ ] (ع مص ) بیرون آمدن رطب از پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): انفسقت الرطبة عن قشرها؛ بیرون آمد رطب از پوست آن . (از اقرب الموارد).
انفساحلغتنامه دهخداانفساح . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) فراخ گردیدن سینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). انشراح صدر. (از اقرب الموارد). گشاده دل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گشاده شدن دل . (مصادر زوزنی ). || گشاده گردیدن جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فراخ شدن و اتساع یافت
انفساخلغتنامه دهخداانفساخ . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) برانداخته شدن آهنگ و بیع و نکاح و جز آن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). شکسته شدن بیع و عزم و زواج . (از اقرب الموارد): انفساخ بیع؛ باطل شدن آن . || تباه شدن عقد یا ازهم بشدن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر زوزنی ). گسیختن . ازهم گ
انفستلغتنامه دهخداانفست . [ اَ ف َ ] (اِ) تنیده ٔ عنکبوت . (لغت فرس اسدی ) (انجمن آرا). پرده و تنیده ٔ عنکبوت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرتینه . (ناظم الاطباء). تفنه . نسج عنکبوت . (یادداشت مؤلف ) : عنکبوت بلاش بر دل من گرد بر گرد بر
نفسفرهنگ فارسی معین(نَ فْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تن ، جسم . 2 - شخص ، ذات . 3 - جان ، خون . 4 - حقیقت هر چیز. 5 - روح ، روان . ج . نفوس . انفس .
پتکلغتنامه دهخداپتک . [ ] (اِ) بلور. «البلور انفس الجواهر التی یعمل منها الاوانی لو لاتبزله بالکثرة و یسمیه الهند پتک و فیه فضل صلابة یقطع بها کثیر من الجواهر...». (الجماهر ص 183).
سیرفرهنگ فارسی عمید۱. رفتن و گردش کردن؛ راه رفتن.۲. گردش.۳. بررسی.⟨ سیر الیاللـﻪ: (تصوف) رفتن به سوی خدا به قصد وصول به حق و حقیقت.⟨ سیر آفاق و انفس: [مجاز] رفتن و گردش کردن در شهرها و نقاط مختلف عالم و تحقیق و مطالعه در نفوس انسانی.
شرف الدینلغتنامه دهخداشرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) حسینی تبریزی لالوی ، معروف به میر شریف . او راست : انفس الاخبار، در تاریخ به فارسی ، که تألیف آن را بسال 1032 هَ . ق . به انجام رسانیده است . وفات او به سال 1050 هَ . ق
انفسادلغتنامه دهخداانفساد. [ اِ ف ِ ] (ع مص ) تباه شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و قیل لایقال انفسد علی انفعل . (ناظم الاطباء).
انفساقلغتنامه دهخداانفساق .[ اِ ف ِ ] (ع مص ) بیرون آمدن رطب از پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): انفسقت الرطبة عن قشرها؛ بیرون آمد رطب از پوست آن . (از اقرب الموارد).
انفساحلغتنامه دهخداانفساح . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) فراخ گردیدن سینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). انشراح صدر. (از اقرب الموارد). گشاده دل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گشاده شدن دل . (مصادر زوزنی ). || گشاده گردیدن جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فراخ شدن و اتساع یافت
انفساخلغتنامه دهخداانفساخ . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) برانداخته شدن آهنگ و بیع و نکاح و جز آن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). شکسته شدن بیع و عزم و زواج . (از اقرب الموارد): انفساخ بیع؛ باطل شدن آن . || تباه شدن عقد یا ازهم بشدن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر زوزنی ). گسیختن . ازهم گ
انفستلغتنامه دهخداانفست . [ اَ ف َ ] (اِ) تنیده ٔ عنکبوت . (لغت فرس اسدی ) (انجمن آرا). پرده و تنیده ٔ عنکبوت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرتینه . (ناظم الاطباء). تفنه . نسج عنکبوت . (یادداشت مؤلف ) : عنکبوت بلاش بر دل من گرد بر گرد بر