انقلاعلغتنامه دهخداانقلاع . [ اِ ق ِ ] (ع مص ) برکنده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) از بیخ برکندگی . (ناظم الاطباء). برکندگی : و بحقیقت سبب ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقلا
حنکلةلغتنامه دهخداحنکلة. [ ح َ ک َ ل َ ] (ع ص ) زن نکوهیده ٔ سیاه ودرشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). نکوهیده و سیاه از زنان . (اقرب الموارد). || مؤنث حنکل . (اقرب الموارد). رجوع به حنکل شود. || (مص ) گران رفتن و آهستگی کردن در رفتار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (نا
انقلهلغتنامه دهخداانقله . [ اَ ق ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) یک نوع زنجبیل چینی . || یک نوع گیاهی در افریقا که مانند تریاق سموم استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). جدوار. ماه پروین . (از شعوری ج 1 ورق 130
حنکلاءلغتنامه دهخداحنکلاء. [ ] (ع اِ) (حب الَ ...) حبی است که فربهی افزاید و آنرا زنان بکار میداشته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
انقلاءلغتنامه دهخداانقلاء. [ اِ ق ِ] (ع اِ) نوعی خرمای شامی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
انقلیالغتنامه دهخداانقلیا. [ اِ ق ِ ] (یونانی ، اِ) بلغت اهل مغرب دوایی است که آن را بفارسی شنکار گویند و بعربی شجرةالدم خوانند و آن نوعی از سرخ مرداست . برگ آن سرخ به سیاهی مایل می باشد با پیه بز کوهی بر خنازیر نهند نافع بود و بعضی گویند لغت رومی است . (برهان قاطع) (ازهفت قلزم ) (از آنندراج ).
انجعافلغتنامه دهخداانجعاف . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) برکنده گردیدن درخت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انقلاع . (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی ). || برزمین افتادن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). منه الحدیث : انه مر بمصعب بن عمیر و هومنجعف ؛ ای مصروع . (منتهی الارب )
قلعةلغتنامه دهخداقلعة. [ ق ُع َ ] (ع اِ) آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن . (منتهی الارب ). || مال عاریت : بئس المال القلعة. || (ص ) مال ناپایدار. || مرد سست که چون بر او حمله و بطش کنند، نپاید. || (اِ) آنچه از درخت برکنده شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قُلَعة. || کوچ . (منتهی الا
منقلعلغتنامه دهخدامنقلع. [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برکنده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). از بن برکنده شده . (ناظم الاطباء). برکنده . رجوع به انقلاع شود.- منقلع شدن ؛ برکنده شدن . از بن برکنده شدن : عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (