انمیازلغتنامه دهخداانمیاز. [ اِ ] (ع مص ) جدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
انماشلغتنامه دهخداانماش . [ اِ ] (ع مص ) سخن چیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || افساد کردن : انمش بینهم ؛ ای افسد. (از المنجد).
انماصلغتنامه دهخداانماص . [ اِ ] (ع مص ) روییدن گرفتن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
انماسلغتنامه دهخداانماس . [ اِن ْ ن ِ ] (ع مص ) پنهان شدن . (از منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
انماسلغتنامه دهخداانماس . [ اِ ] (ع مص ) فتنه انگیختن میان مردم و بدی افکندن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
انمشلغتنامه دهخداانمش . [ اَ م َ ] (ع ص ) از رنگهای اسب است . اگر رنگ اشیم با سپیدی متعادل گردد و نقطه های کوچکی از هردو رنگ در آن پدید آید انمش نامیده میشود. (صبح الاعشی ج 2 ص 18).
جدا گردیدنلغتنامه دهخداجدا گردیدن . [ ج ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) منفصل و گسیخته گردیدن . جدا شدن . دور ماندن . تفّرق . اِنمیاز. (منتهی الارب ) : گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جداتا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم بچشم . کمال خجندی (از ارمغان آصفی )