انهالغتنامه دهخداانها. [اِ ] (ع اِ) آگاه کردن . (تاریخ بیهقی ) (آنندراج ). خبر دادن . (غیاث اللغات از منتخب اللغة) : خداوندی که در وحدت قدیمست از همه اشیانه اندر وحدتش کثرت نه محدث را از او انها. ناصرخسرو.- انها کر
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
واژگون ـ خمشگراana-campylotropousواژههای مصوب فرهنگستانویـژگـی تـخمـکی که یـکی از رشـتههای آوندی آن خم شده، و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که فقط در امتداد سطح پایین خم شده، کشیده شده است و پیکرۀ پایه (basal body) ندارد
واژگون ـ دوسوگراana-amphitropousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تخمکی که یکی از رشتههای آوندی آن خم شده و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که دارای خم تند در وسط و در امتداد سطح پایین و بالا است، کشیده شده است و اغلب یاختههای تمایزیافتۀ پیکرۀ پایۀ (basal body) آن در زاویۀ خمش قرار میگیرند
آنهالغتنامه دهخداآنها. (ضمیر) ج ِ آن . آنان . ایشان . اوشان : گر آنها که می گفتمی کردمی نکوسیرت وپارسا بودمی .سعدی .
هنعاءلغتنامه دهخداهنعاء. [ هََ ] (ع ص ) مؤنث اَهْنَع: اکمة هنعاء؛ پشته ٔپست ، خلاف سطعاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
انهاءلغتنامه دهخداانهاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَهْی یا نِهْی به معنی حوض بزرگ و آبگیر و مثل آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به نهی و انه شود.
انهاءلغتنامه دهخداانهاء. [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن چیزی را و پیغام و جز آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خبر دادن . برسانیدن خبر را. (تاج المصادر بیهقی ). خبر رسانیدن . || گذاشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ترک کردن . واگذاشتن . || درآمدن در حوض . (از اقرب الموارد)
انهابلغتنامه دهخداانهاب . [ اِ ] (ع مص ) بغارت بدادن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). بغارت دادن مال را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
انهاجلغتنامه دهخداانهاج . [ اِ ] (ع مص ) پیدا و روشن گردانیدن راه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هویدا شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ). پیدا و گشاده شدن راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لازم ومتعدی استعمال میشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سیر کردن بر ستور چن
انهادلغتنامه دهخداانهاد. [ اِ ] (ع مص ) بزرگ شمردن یا بزرگ کردن هدیه را. || پر کردن آوند و حوض و جز آن را یا نزدیک پری رسانیدن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
انهاءلغتنامه دهخداانهاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَهْی یا نِهْی به معنی حوض بزرگ و آبگیر و مثل آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به نهی و انه شود.
انهاءلغتنامه دهخداانهاء. [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن چیزی را و پیغام و جز آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خبر دادن . برسانیدن خبر را. (تاج المصادر بیهقی ). خبر رسانیدن . || گذاشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ترک کردن . واگذاشتن . || درآمدن در حوض . (از اقرب الموارد)
انهابلغتنامه دهخداانهاب . [ اِ ] (ع مص ) بغارت بدادن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). بغارت دادن مال را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
انهاجلغتنامه دهخداانهاج . [ اِ ] (ع مص ) پیدا و روشن گردانیدن راه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || هویدا شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ). پیدا و گشاده شدن راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لازم ومتعدی استعمال میشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سیر کردن بر ستور چن
انهادلغتنامه دهخداانهاد. [ اِ ] (ع مص ) بزرگ شمردن یا بزرگ کردن هدیه را. || پر کردن آوند و حوض و جز آن را یا نزدیک پری رسانیدن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
پیشانهالغتنامه دهخداپیشانها. [ ن َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مولوی گوید : آنهمه اندیشه ٔ پیشانهامی شناسد از بدایت جانها.(مثنوی چ نیکلسن دفتر اول ص 103؛ چ خاور ص 35).در شرح مثنوی چ علاءالدوله ک
خانهالغتنامه دهخداخانها. [ ن َ / ن ِ ] (اِ) ج ِ خانه . بیوت . || خانه هایی که صیادان کرده باشند جهت صید کردن .
شورک افغانهالغتنامه دهخداشورک افغانها. [ رَ اَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است و 237 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
جاویدانهالغتنامه دهخداجاویدانها. (اِخ ) نام قسمت زبده و برگزیده ٔ سپاهیان هخامنشی است و چون عده ٔ نفرات این دسته هیچگاه نمی کاست به جاویدان موسوم بودند. این سپاه غالباً در قلب جا میگرفتند و دلیرانه جنگیده و قلب لشکر دشمن را شکسته و پیش میرفتند. از سپاهیان هخامنشی تنها جاویدانها اسلحه ٔ دفاعی داشتن
افغانهالغتنامه دهخداافغانها. [ اَ ] (اِخ ) ج ِ افغان . نام طایفه ای مشهور که در شرق ایران سکونت دارند. رجوع به افغان و سبک شناسی ج 1 و ایران باستان ص 2266 و تاریخ کرد شود.