انهزام

'enhezām

معنی

۱. شکسته شدن.
۲. هزیمت یافتن؛ شکست خوردن لشکر.

مترادف

انحطاط، شکست، فرار، گریختن، گریز، هزیمت

جست‌وجوی دقیق

انهزام

لغت‌نامه دهخدا

انهزام . [ اِ هَِ ] (ع مص ) ویران و منهدم شدن . (اقرب الموارد). شکسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || شکست خوردن لشکر. بهزیمت شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || بامغاک

انهزام

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکسته شدن.۲. هزیمت یافتن؛ شکست خوردن لشکر.

انهزام

فرهنگ فارسی معین

(اِ هِ) [ ع . ] (مص ل .) شکست یافتن ، هزیمت یافتن .

انهزام

فرهنگ مترادف و متضاد

انحطاط، شکست، فرار، گریختن، گریز، هزیمت

انهزام

دیکشنری فارسی به انگلیسی

catastrophe, debacle

جست‌وجوی هم‌آوا

انهجام

لغت‌نامه دهخدا

انهجام . [ اِ هَِ ] (ع مص ) شکسته و ویران گردیدن خانه . || اشک ریختن چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).

انعجام

لغت‌نامه دهخدا

انعجام . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) مشکل شدن و بسته شدن و بازداشته شدن . (ناظم الاطباء).

انجام

لغت‌نامه دهخدا

انجام . [ اَ ] (اِ) انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی ). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات ). آخرکار. فرجام . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آخرکار. عاقبت . (مؤید الفضلاء). عاقبت . (رشیدی ). بافدم . (شرفن

هنجام

لغت‌نامه دهخدا

هنجام . [ هََ ] (ص ) مردم بیکار و تنبل وکاهل و باطل و مهمل را گویند. (برهان ) : در دنیا سخت سختی و در دین پی سست و میانه کار و هنجامی .ناصرخسرو.

انجام

لغت‌نامه دهخدا

انجام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ستاره ها.

جست‌وجوی متن

فرار

فرهنگ مترادف و متضاد

انهزام، رم، عقبنشینی، گریز، هرب، هزیمت

انحطاط

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. انخفاض، انقراض، انهزام، زوال، شکست، نابودی ۲. پستی

شکست

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. حرمان، ناکامی ۲. انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت ۳. انکسار، خردشدن، شکستگی ≠ پیروزی

لادخان

لغت‌نامه دهخدا

لادخان . (اِخ ) نام غلام ِ حسن خان میواتی که خواجه ٔ خود را پس از انهزام از لشکر ظهیرالدین بابر بکشت و در چاه افکند. (تاریخ شاهی ص 118).

شکست

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: نتیجۀ عمل ، ناکامی، نامرادی، باخت، مغلوبیت، مغلوبشدن، هزیمت، انحطاط، افول عدم اطمینان، بن‌بست، توقف عقب‌نشینی، دورشدن تخریب انقیاد انهزام، انکسار

درپیوند

بیشتر بدانید

انهزام

'enhezām

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

انهزام

لغت‌نامه دهخدا

انهزام

فرهنگ فارسی عمید

انهزام

فرهنگ فارسی معین

انهزام

فرهنگ مترادف و متضاد

انهزام

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

انهجام

لغت‌نامه دهخدا

انعجام

لغت‌نامه دهخدا

انجام

لغت‌نامه دهخدا

هنجام

لغت‌نامه دهخدا

انجام

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

فرار

فرهنگ مترادف و متضاد

انحطاط

فرهنگ مترادف و متضاد

شکست

فرهنگ مترادف و متضاد

لادخان

لغت‌نامه دهخدا

شکست

فرهنگ فارسی طیفی