انورلغتنامه دهخداانور. [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی است . روشن تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). نورانی تر. بافروغ تر. منورتر : محسوس نیستند و نگنجند در حواس نایند در نظر که نه مظلم نه انورند. ناصرخسرو.که شب را تیرگی
انورفرهنگ نامها(تلفظ: anvar) (عربی) روشنتر ، روشن ، نورانی؛ (به گونه احترام) (به مجاز) مبارک ، گرامی.
نِقافزارnagware, begware, annoywareواژههای مصوب فرهنگستاننرمافزاری مشروط که مکرراً بهطرز آزاردهندهای به کاربر تذکر میدهد که باید با پرداخت وجه، نرمافزار را به ثبت برساند
پهنورلغتنامه دهخداپهنور. [ پ َ ](اِ) چیزی چون دستنبو. (انجمن آرا). چیزی چون دستنبوی که بتازی حنظل گویند و قثاء النعام . (آنندراج ) (برهان ). || پهی که خرزهره باشد. (برهان ).
انگورلغتنامه دهخداانگور. [ اَ ] (اِ) میوه ٔ رز. میوه ٔ مو. این میوه بصورت یک خوشه ٔ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانه ٔ انگور گویند و آنها بشکل کروی ، بیضوی ، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین ). عنب . در خبر است که آدم و حوااول چیزی که در بهشت تناول کردند انگ
انورسمالغتنامه دهخداانورسما. [ اَ رَ ] (اِ) بلغت یونانی سیلان خون را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). سیلان دم ، ورمی است که از خون و باد حادث شود. (بحرالجواهر). معنی انورسما متسع کردن و منبسط نمودن است و در اصطلاح طب ماده ای که عارض شود در معبر شریانی از جهت اتساع جدار آن شریان و نیز ماد
انورةلغتنامه دهخداانورة. [ اَ وِ رَ ] (ع اِ) ج ِ نار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نار شود.
انوریلغتنامه دهخداانوری . [ اَ وَ ] (اِخ ) علی بن محمدبن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین . از شاعران نامی است . در نام وی و نام پدرش اختلاف است . محمد عوفی در تذکره ٔ لباب الالباب نام پسر و پدر هردو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصحاء نام خودش را علی و نام پدرش را اسحاق گفته است و ظاهراً
خواجه انورلغتنامه دهخداخواجه انور. [ خوا / خا ج َ / ج ِ اَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غ
قلعه انورلغتنامه دهخداقلعه انور. [ ق َ ع َ ؟ ](اِخ ) قلعه ای است و در ناحیه ای بنام وادی السیول یمن قرار دارد. رجوع به نخبة الدهر دمشقی ص 127 شود.
رهزالغتنامه دهخدارهزا. [ رَ ] (اِخ ) شعبه ای از طایفه ٔ عالی انور هفت لنگ . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به طایفه ٔ عالی انور شود.
انور پاشالغتنامه دهخداانور پاشا. [ اَ ] (اِخ ) (1882-1922م .) فرمانده ترک در جنگ 1914-1918م . متولد در قسطنطنیه . وی پس ازشکست از سویت ها و محبوس شدن بدست آنها بق
انور زند شیرازیلغتنامه دهخداانور زند شیرازی . [ اَ وَ زَ دِ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحاء نویسد: اسمش محمد ابراهیم خان فرزند کهتر محمدکریم خان زند مشهور به وکیل است که سی سال سلطنت کردو بعد از پدر گرفتار فتنه ٔ اعمام و اخوان شد و دیده ٔ جهان بین را وداع کرد و به عتبات عالیات رفته معتکف شد و در سال <span c
انور یزدیلغتنامه دهخداانور یزدی . [ اَ وَ ی َ ] (اِخ )از شاعران و از تاجرزادگان شهر یزد بود. او راست :تا ز روی ماه خود روزی نقاب افکنده ایم مهر را از تاب روی او بتاب افکنده ایم داده ایم ار مهر آن مه را بدل منزل بلی مهر او گنج است از آنش در خراب افکنده ایم عشق وی هست ار گناه و ز
انورسمالغتنامه دهخداانورسما. [ اَ رَ ] (اِ) بلغت یونانی سیلان خون را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). سیلان دم ، ورمی است که از خون و باد حادث شود. (بحرالجواهر). معنی انورسما متسع کردن و منبسط نمودن است و در اصطلاح طب ماده ای که عارض شود در معبر شریانی از جهت اتساع جدار آن شریان و نیز ماد
انورةلغتنامه دهخداانورة. [ اَ وِ رَ ] (ع اِ) ج ِ نار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نار شود.
دانورلغتنامه دهخدادانور. [ ن ُ نُر ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 28هزارگزی جنوب خاور دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به ریمیدان . جلگه ، گرمسیر، مالاریائی و دارای 400 تن سکنه است . آ
خواجه انورلغتنامه دهخداخواجه انور. [ خوا / خا ج َ / ج ِ اَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غ
شبانورلغتنامه دهخداشبانور. [ ش َ وَ ] (اِ مرکب ) شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی خوانند. (برهان قاطع). مرغ شب پره که در شب پیدا شود. (فرهنگ رشیدی ). مرغ عیسی . (آنندراج ). شب پره . (فرهنگ جهانگیری ) .
فروسیانورلغتنامه دهخدافروسیانور. [ ف ِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) ترکیبی شیمیایی است که از فعل و انفعال مواد آلی و ترکیب آنها با سولفات فرو و سولفات فریک در مجاورت گرما به دست می آید. (از روش تهیه ٔ مواد آلی ص 104).