انگارشلغتنامه دهخداانگارش . [ اَ / اِ رِ ] (اِمص ) انگاردن . (ناظم الاطباء). || (اِ)انگارده . افسانه . سرگذشت . (برهان قاطع). افسانه . قصه . سرگذشت . انگارده . || افسانه گو. || نامه ٔ اعمال . (ناظم الاطباء). || علوم انگارش ، علوم وهمیه . علوم فرضیه . علوم ریاضی
انگریزلغتنامه دهخداانگریز. [ اَ ] (اِ) رستنیی باشد و گل آن مانند گل خسک زرد می شود و اطراف آن خار دارد و آن را بعربی قرطم بری خوانند و به یونانی طریغان گویند. (از برهان قاطع) (هفت قلزم ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || نوعی از مردم فرنگ هم هست . (برهان قاطع). مراد انگلیس است و ا
انگریزفرهنگ فارسی عمیدانگلیس. Δ تلفظ دیگر از نام انگلیس که در هندوستان از زبان پرتغالی گرفته شده و بعد در بعضی کشورهای اسلامی هم متداول شده.
خردانگارشلغتنامه دهخداخردانگارش . [ خ ُ اِ رِ ] (ص مرکب ) کوته بین . خردنگرش . خردانگار. ترکیبی است از صفت خرد و حاصل مصدر انگارش : خردانگارش بزرگ زیان باشد. (قابوسنامه ).