فرهنگ فارسی عمید
۱. = انگاشتن۲. انگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سهلانگار.۳. (قید، شبه جمله) [عامیانه] گویی؛ به نظر میرسد.۴. (فعل) بپندار؛ تصور کن.⟨ انگار کردن: (مصدر متعدی) پندار کردن؛ فرض کردن؛ گمان کردن؛ خیال کردن⟨ انگارنهانگار: [عامیانه] هنگامی گفته میشود که شخصی خود