لغتنامه دهخدا
مشاش . [ م َ ](اِ) انگبینه و آن عسلی باشد قوام داده که بر طبق ریزند و پهن کنند تا سرد شود و سخت گردد و در وقت خوردن دندان گیر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حلوای صابونی . مشخته . (صحاح الفرس ). مشخته . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 458</